محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

هزاره‌ها و بیست‌سال جمهوریت: «تبسم» و «روشنایی»؛ دو جنبش‌ خودجوش و محل اساسی «آزمون و خطا» هزاره‌ها و بیست‌سال جمهوریت: «تبسم» و «روشنایی»؛ دو جنبش‌ خودجوش و محل اساسی «آزمون و خطا»

هزاره‌ها و بیست‌سال جمهوریت: «تبسم» و «روشنایی»؛ دو جنبش‌ خودجوش و محل اساسی «آزمون و خطا»

قسمت نهم
هزاره‌ها در بیست‌سال جمهوریت با فرایند خودجوش جنبش‌های تبسم و روشنایی با آزمون جدید، برخاسته از دل بحران پنجه‌درپنجه شدند. این دو جنبش که در فاصله‌ی یک‌سال برای دادخواهی قربانیان «ولسوالی خاک افغان» در ولایت زابل و «تغییر مسیر لین برق ازبکستان از مسیر بامیان به مسیر سالنگ» به صورت خودجوش توسط مردم به میان آمده‌بودند، جریان روشن‌فکران مردمی و بلوغ سیاسی توده‌ی هزاره‌ها را در معرض آزمون بزرگ قرار می‌داد. اما نکته‌ی قابل تامل در تشکیل این دو جنبش این بود که برای هیچ‌کدام از این جنبش‌ها، از قبل برنامه‌ی راهبردی و سیاست مشخص تعریف نشده‌بود. عده‌ای از کسانی‌که اسم شان در یادداشت قبلی ذکر شد، دور هم جمع شده‌بودند و برای دادخواهی خون قربانیان ولسوالی خاک افغان و تغییر مسیر لین برق وارداتی ازبکستان از مسیر بامیان، برنامه سنجیده‌بودند، شعارها، مسیرهای راه‌پیمایی و... را تعیین کرده‌بودند. تمامی فرایند تشکیل این دو جنبش ممکن، هر کدام بیش از بیست‌وچهار ساعت زمان در بر نگرفته باشد.

روایت واقعه‌ی اسف‌بار و مظلومانه‌ی قربانیان ولسوالی خاک افغان در ولایت زابل و تغییر مسیر لین برق وارداتی ازبکستان از بامیان به طرف سالنگ ممکن برای اکثر مخاطبان روشن باشد؛ اما برای وضاحت مساله، باید یادآوری شود که: خانواده‌ای از ولسوالی جاغوری ولایت غزنی که به طرف ولایت قندهار در حرکت بودند، در مسیر راه در ولسوالی خاک افغان در ولایت زابل، اختطاف می‌شوند و پس از چند روز تمامی گروگان‌ها، توسط اختطاف‌گرانگردن زده می‌شوند. در میان آنان دختری به اسم شکریه نیز در شمار قربانیان بوده و عکسی که از او پیش از مرگ وی در شبکه‌های اجتماعی به نشر رسیده با تبسم زیبا و معصومانه آمده بوده‌‎است. دادخواهان قتل شکریه و خانواده‌ی او، این جنبش دادخواهی را «جنبش تبسم» نام می‌کنند. هم‌چنان یک‎سال بعد،چون شرکت بین‌المللی آلمانی«فِشنر» در تعیین ماسترپلان برقی افغانستان، مسیر بامیان را برای برق ورداتی کشور ازبکستان مناسب ارزیابی کرده‌بود؛ اما «شرکت برشنا» و دولت افغانستان به رهبری اشرف‌غنی، بر خلاف مسیر ارزیابی شده توسط این شرکت آلمانی، مسیر عبور برق وارداتی 500 کیلوولتی کشور ازبکستان را از ولایت بامیان به کوتل سالنگ تغییر داده بود و تصمیم گرفته بود که این برق از مسیر نامناسب سالنگ عبور داده شود و به ولایت‌های جنوبی برسند. سران جنبش دادخواهانه‌ی روشنایی، این تصمیم دولت را تصمیم متعصبانه و دور از عدالت اجتماعی تشخیص داده‌بودند و در برابر آن از مردم خواسته‌بودند که در مقابل این تصمیم حکومت اعتراض کنند. لازم به ذکر است که جریان تشکیل، فعالیت و افت این دو جنبش در کتاب «کوچه‌بازاری‌ها» نوشته‌ی خادم‌حسین کریمی به صورت مفصل آمده است. بنابراین از تفصیل روی چگونگی تشکیل و فعالیت این دو جنبش صرف نظر می‌شود، بل خوانندگان این یادداشت را به مطالعه‌ی دقیق این کتاب تشویق می‌کند.

جنبش‌های تبسم و روشنایی همان‌طوری که در آغاز اشاره شد،محل آزمون بزرگی برای جامعه‌ی روشن‌فکر هزاره بود. در جنبش تبسم هیچ‌یک از سران قومی هزاره‌ها، مانند خلیلی محقق، سرور دانش، سیماسمر و... در میان مردم مشاهده نشدند. از آن میان محقق تمامی عطش مردم در محوطه‌ی ارگ را در 29 عقرب 1394 در بیانیه‌ای در مخالفت با سران جنبش تبسم و همه‌چیز را نقش به آب کرد و سران جبنش را افراد «بی‌ستاره در آسمان و بی‌بوریا در زمین خواند» و اضافه کرده بود که «این افراد پیش از آن، برای یافتن کاری در اداره‌های دولتی، پیش او ملاق زده آمده بودند و...». سیما سمر به عنوان رییس کمیسیون مستقل حقوق بشرافغانستان، نه تنها بر دولت غنی برای دستگیری عاملان فاجعه‌ی زابل فشار نیارود، بل به مراجع معتبر حقوق بشری هم‌چنان گزارش به‌دردبخوری ارسال نکرده‌بود.

هرچند که در تشکیل جنبش تبسم، هیچ یک از رهبران قومی حضور نداشتند؛ اما پس از راه‌پیمایی نخستین مردم و در آغازین روزهای تدوین برنامه برای ادامه‌ی اعتراض‌ها در جنبش روشنایی، رهبرانی مانند خلیلی، محقق، دانش و... در کنار مردم در مصلای شهید مزاری روی خاک می‌نشستند و جلسه برگزار می‌کردند؛ اما این حضور تا آخر  ادامه پیدا نکرد، بل انشقاق و بخش‌بندی جبنش روشنایی به تعداد جناح‌های سیاسی دخیل در این جنبش تکه‌تکه شد. در آغازین روزها محقق خود را از بدنه‌ی جلسات خارج کرد و حاجی خلیل، رییس دفتر جزبش را برای کنترول و ارایه‌ی گزارش اوضاع می‌فرستاد. خلیلی هم‌چنان میدان را به اسدالله سعادتی، «صادق‌ترین فرد» در بدنه‌ی رهبری جنبش روشنایی خالی کرد، احمد بهزاد نقش رهبری جنبش را داشت، عارف رحمانی که پیش از آن، از جریان‌های خلیلی و محقق از لحاظ سیاسی به کلی دور بود، پس از بیرون شدن محقق و خلیلی از جنبش، وارد جلسه‌بازی و نشر یادداشت‌های فیسبوکی به حمایت از جنبش روشنایی شد. ریحانه آزاد، ذوالفقار امید، هم‌چنان صادقانه و بی‌ریا روی داعیه برحق مردم تاکید داشتند. جعفر مهدوی، هم‌چنان می‌خواست از آب گل‌آلود، ماهی مقصود بگیرد. عزیز رویش که در نخستین روزهای تشکیل جنبش‌های تبسم و روشنایی فرد استراژیست و نقشه‌کش این دو جبنش بود، در جنبش تبسم، در محوطه‌ی ارگ در شب 29 عقرب 1394 گم شد و در جنبش روشنایی، در 2 اسد، از پل خشک تا پل هوایی کوته‌ی سنگی همراه با اعتراض‌کنندگان آمده بود و بعد از آن تغییر مسیر داد و اعتراض‌کنندگان را رها کرده به مکتب معرفت واقع در پل خشک برگشته بود.

این دو جنبش به همان شور و شعوری که در نخست توسط حرکت خودجوش مردم به میان آمده‌بودند، توسط افرادی‌که ادعای رهبریت آن را داشتند به نابودی کشیده شد. از سویی چون همین افراد نماینده‌های نسل جدید و تحصیل‌کرده‌ی هزاره‌ها بودند، برای نخستین‌بار امید تغییر رهبری سیاسی در جامعه‌ی هزاره‌ها از سوی آنان به میان آمده‌بود. قریب به اکثریت افکار عامه به این نتیجه رسیده‌بودند که سنت سیاست‌های سیاسیون سنتی روبه ‌افول است و مردم دیگر شیفته ای ندانم‌کاری‌های آنان را نخواهند بود. اما این فقط یک آرزو و یک رویا بود. سران این جنبش‌ها نه تنها در شیوه‌ی اعمال سیاست همانند سیاسیون سنتی عمل می‌کردند، بل نتوانستند در مقابل تیم‌های نفوذی سیاسیون سنتی و دفتر شورای امنیت ملی دوام بیاورند.

از میان رهبران جنبش روشنایی، ذوالفقار امید که در انفجار میدان دهمزنگ در دوم اسد، به شدت زخمی شد، بقیه‌ی افرادی که داعیه‌ی رهبری داشتند، همه سالم ماندند و گفته می‌شود که در هنگام وقوع انفجار در ساحه حضور نداشتند. از سویی نبود آنان در میدان دهمزنگ هم‌چنان پرسش‌هایی خلق می‌کند و این را می‌رساند که نه تنها آنان از موضع مشترک در برابر خواسته‌ی برحق مردم برخوردار نبودند، بل هرکدام می‌خواستند منافع شخصی شان را دنبال کنند. این ادعا بعدها در روزهای فروپاشی این جنبش به خوبی ثابت می‌شود؛  عزیز رویش پیش از اتفاق ناگوار میدان دهمزنگ از آنان می‌بُرد، اسدالله سعادتی به روایت کتاب«کوچه‌بازاری‌ها» بعد از تلاش‌های صادقانه از جبنش خارج می‌شود، داوود ناجی پس از یک وقفه‌، جذب دفتر شورای امنیت ملی می‌شود و... فقط ذوالفقار امید، ریحانه آزاد، عارف رحمانی، جعفر مهدوی و... در میدان می‌مانند که بعدها از آن میان تنها ذوالفقار امید نمی‌تواند وضع تحمیل شده از سوی دفتر شورای امنیت ملی را تحمل کند. او به دایکندی می‌رود و دست به ایجاد گروه مسلح در مخالفت دولت می‌زند.
یک مورد نباید از قلم بیفتد این‌که:تمامی پول‌ها به حمایت از جنبش روشنایی از سوی هزاره‌های خارج از افغانستان حواله می‌شد، سران جنبش روشنایی تصمیم گرفتند که برای انعکاس داعیه‌ی برحق جنبش روشنایی، رسانه‌ای با نام« تلویزیون روشنایی» تاسیس کنند. در  میان این افراد، روی سیاست مالی و نشراتی آن با هم جور نمی‌آیند و تلویزیون بعد از هزینه‌ی هنگفت نمی‌تواند به نشرات آغاز کند و از هم می‌پاشد. بعد از آن نه تنها سرنوشت پول‌های جمع‌آوری شده نامعلوم است، بل آقای بهزاد و آقای سروش هم‌چنان در این مورد تا هنوز به مردم وضاحت نداده‌اند. 

بنابراین با تمام امیدی که از این دو جبنش، به خصوص از جنبش روشنایی می‌رفت، به خاک یک‌سان شد و سران آن نشان دادند که هیچ فرقی با افراد کم‌تجربه‌ی توده‌ی هزاره‌ها ندارند. جاخالی دادن آنان نه تنها، اعتماد به نسل جدید هزاره را با چالش مواجه کرد، بل فرصت برای عرض‌اندام و تاخت‌وتاز رهبران سنتی را بیش از گذشته مهیا کرد. ضعف آنان به خوبی نشان داد که مردان میدان سیاست در جامعه‌ی هزاره، تا هنوز جز خلیلی و محقق نیستند. از همین بابت، در طول سال‌های جمهوریت، هیچ نماینده‌ای بدون تایید رهبرانی سنتی از هزاره‌ها به دولت معرفی نمی‌شد و کسی هم اگر رویای شامل شدن در دولت را داشت، نخست باید عضو تیم سیاسی محقق و یا خلیلی و بعضا صادق مدبر می‌شدند و سپس به دولت شامل می‌شدند. بله، دقیقن به همین شیوه، تجربه‌ی سیاست نسل جدید هزاره‌ در دوره‌ی جمهوریت هم‌چنان ناکام از آب درامد.

ادامه دارد ...

مطالب بیشتری در این بخش