_91091.jpeg)
_91091.jpeg)
نگاهی به گذشته؛ هزارهها در بیستسال گذشته کجای معادلهی جمهوریت قرار داشتند؟ (بخش دوم)
بخش دوم، بررسی نقطههای قوت و نقطههای ضعف
پس از نشست تاریخی در بن، روزنهی امیدبخشی برای هزارهها گشوده شد. اگر مفاد آن نشست با تمام معنا تطبیق میشد، ممکن زمینهی بروز و شکوفایی هزارهها خیلی بیشتر فراهم میشد و شکوفایی هزارهها بیشتر به چشم میآمد؛ اما به عنوان نگاه انتقادی در نخست به موردهایی میپردازیم که باعث شد هزارهها نتوانند به صورت آنچنانی از فرصتهای پیشآمده در نظام جمهوریت استفاده کنند.
به عنوان بارزترین مسالهی بازدارنده، هزارهها فاقد نمایندههای قدرتمند و فرصتطلب بودند. از یکطرف نگاه ناقص نمایندههای هزارهها در قدرت و برجسته بودن مسالهی منافع شخصی و حزبی و از سویی نداشتن انضباط سیاسی و خط مشی مشخص منحصر به پیشرفت و تغییر مثبت جامعهی هزاره، باعث شد هزارهها در میدان بازی سیاسی در این بیستسال همیشه بازنده باشند.
پس از شهادت بابه مزاری و فروپاشی حزب وحدت اسلامی، به میزانی که سران حزب وحدت پارچهپارچه شدند و هر کدام آدرس جداگانهی سیاسی ساختند؛ اما نتوانستند از فرصت پیشآمده برای متحد کردن جامعهی هزاره استفادهی بهینه کنند. ممکن چنین حرکتهایی در جامعههای باثبات باعث کثرتگرایی و امکان بروز رایهای گوناگون شود؛ اما در وضعیتی که افغانستان درست از فاجعهی حضور طالبان رهایی یافتهبود، عقل حکم میکرد که باید خیلی هوشیارتر از گذشته عمل میگردید. اما چنین نشد و با کوتهبینی سران سیاسی هزارهها که رقم بزرگ آنان سران جهادی بودند، نتوانستند چنین حساسیتی را درک کنند و در قدم نخست به سیالداریهای درون هزارگی مصروف شدند.
محمدمحقق که صرف در سمت شمال افغانستان، به خصوص ولسوالی درهیصوف در ولایت سمنگان میان هزارهها به عنوان یک قومندان جنگی شناخته شده بود و در سراسر هزارهجات همانند محمدکریم خلیلی از شهرت سیاسی برخوردار نبود، اقتدار خلیلی را با راهاندازی حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان، با چالش مواجه کرد. خلیلی که از آن به عنوان جانشین برحق مزاری تعبیر میشد، نه تنها موفق نشد با محقق در تصمیمگیریهای سرنوشتساز برای هزارهها کنار بیاید، بل در چندینسالگذشته، حتا تجلیل سالروز شهادت بابهمزاری را در روزهای جداگانه؛ اما در یک مکان برگزار میکردند.
محقق و خلیلی در طول دههی نخست جمهوریت در افغانستان از رهبران بدون چونوچرای جامعهی هزاره بودند. ایندو در بوغ و کرنای هواداران شان در اکثر ولایتها گم میشدند و صرف برای تبلیغات گروههای سیاسی حاکم در دولت افغانستان فعالیت میکردند. مردم همچنان با ناپختگی سیاسی، به هرچه این دو ترسیم میکردند، گوش میدادند و در چندین انتخابات ریاستجمهوری آرای خود را به نفع کسانی استفاده کردند که از سوی محقق و خلیلی بر آنان گفته شدند.
فایدهی اشتراک هزارهها در انتخاباتهای ریاستجمهوری مشروعیت دادن به کسانی بود که با استفاده از رایهای آنان موفق میشدند به ارگ رفته و به چوکی ریاستجمهوری لم دهند. سران هزاره نه تنها نتوانستند مطالبههای جدی از دولتهای به میانآمده از رای هزارهها داشتهباشند، بل به دریافت امکاناتی ناچیز با استفاده از چوکیهای فرمایشی بسنده میکردند.
تکهتکه شدن هزارهها از نگاه سیاسی برای تیمهای رقیب، بزرگترین فرصت تطمیع سران هزاره را به میان آورد. محقق برای اینکه نقش خلیلی را در جامعهی هزاره کمرنگ کند، به هر امتیازی از سوی تیمهای رقیب راضی میشد و خلیلی هم عکس الاعمل نمیماند و در سراسر هزارهجات تیمهایی برای تبلیغ جاسازی میکرد. این وضعیت نه تنها باعث شد که هزارهها میان جامعهی خود چندپارچه و با نگاه مختوم به فتوای رهبر شانبه سربرند؛ بل اتحاد نیمبندی که در زمان استقرار طالبان در جامعهی هزاره حکمفرما بود، از بین رفت و به یکباره خود را تحت شعاع رهبران تازه و آتشین یافتند. این نگاه نه تنها اعتمادبهنفس کاذب برای هزارهها به وجود آورد، بل فرصت تامل نسبت به عملکردهای رهبران هزاره را از یک قشر کلان مردمی گرفتند.
اما دههی دوم جمهوریت در افغانستان، چالشهای دیگری برای جامعهی هزاره خلق کرد. در این دهه که اکثر جوانان هزاره از دانشگاهها فارغالتحصیل شدهبودند و با نگاه انتقادی نسبت به نظام، به فعالیتها و تصمیمگیرهای سیاسی سران هزاره به متن جامعه کشانده شدهبودند، مشروعیت سران سیاسی هزارهها را به چالش کشاندند. نگارنده حتم دارد که پس از ظهور نسل تحصیلکردهی هزاره، رهبران هزاره با شدیدترین نقدها و بیرویهترین مخالفتها از سوی همین تحصیلکردهها مواجه شدند. ممکن رهبران هزاره تا این مدت این نسل را چندان جدی نگرفتهبودند؛ اما نقدهای برهنه و خلق چالشهای گوناگون از سوی آنان چنان برای سران هزاره سخت تمام شد که نه تنها نتوانستند در راستای اصلاح سیاسی و تصمیمهایشان گام بردارند، بل همچنان مخالفت جامعهی قلمبهدست هزاره را برای همیشه به جان خریدند. اکنون پس از بیستسال و سقوط جمهوریت، کم حس ترین قشر هزاره، همان سیاستمداران سنتی چند سال قبل دانسته میشوند.
پس از پارچهپارچه شدن حزب وحدت به چندین شاخه و بروز اختلاف میان محقق و خلیلی، ظهور نسل قلمبهدست و بدون تعارف هزاره، همچنان به کثرت نگاههای مخالف در بدنهی جامعهیسیاسی جامعهی هزارهها افزود: رهبران سیاسی با جمعبندیهای جامعهی قلمبهدست، غیرسیاسی و منحط به منفعت شخصی و حزبی فروکاست کردند و در این میان چون فرصت مطالعه و آموزش برای تمام جامعه و به نسبت کلانتر به تیم سیاسی سران هزاره بیشتر مهیا بود، جنگ فکری قوی میان جامعهی هزاره در جریان افتاد. این جنگ از جهتی به نفع مردم هزاره و پرورش روحیهی انتقادی که منجر به تکامل اجتماعی هزارهها شود، تمام نشد؛ چونکه بسطدهندهی نگاههای انتقادی سران سیاسی، مانند خلیلی و محقق بودند. جوانی که قلم خوب و زبان گویا داشت و در تیم سیاسی خلیلی یا محقق قرار داشت و از مزیتهای حضور در آنجا استفاده کردهبود، نتوانست در مقابل مخالفان رهبران شان، روحیهی سازندگی و انعطافپذیری داشتهباشند. این جنگ در وضعیتی که میتوان آن را آرامش پس از طوفان تعبیر کرد، نه تنها به نفع هزارهها تمام نشد، بل نتیجهی آن از بین رفتن روحیهی همکاری میان جوانان تحصیلکردهی هزاره است که اکنون شاهد آن هستیم.
البته گروههای مخالف محقق و خلیلی در جامعهی هزاره را نباید از قلم انداخت. اگر هزارههای سنی را در این فهرست علاه کنیم، ممکن رقم مخالفان محقق و خلیلی بیشتر از طرفداران خلیلی و محقق شوند؛ اما چون بررسی جایگاه هزارههای سنی، هدف این یادداشت نیست، این مورد را در یادداشتهای مستقل واگذار میکنیم.
هزارههاییکه اطراف محقق و خلیلی نبودند و جدا از گروه منتقد این دو، در گروههای سیاسی دیگر فعال بودند، همچنان نتوانستند به ارزش مشترکی برای جامعهی هزاره دست پیدا کنند. این گروه همانند طرفداران محقق و خلیلی دست به یقهی همدیگر بودند و صرف مصروفِ مصرف بلغورهای خرده رهبران حزبیشان. هرچند نگاه انتقادی که در جامعهی هزاره شکل گرفته بود، قابل تامل بود و اگر جامعه به سوی ثبات میرفت یک پیشرفت سیاسی و اجتماعی محسوب میشد؛ اما نه جامعه و نه سران سیاسی، ظرفیت کثرت نگاههای متفاوت را، نداشتند و در یک کلام سبوتاژ برنامه های همدیگر بزرگترین دغدغه ای اکثریت فعالین سیاسی و اجتماعی هزاره بوده است.
نقطههای قوت هزارهها در دوران جمهوریت
هزارهها در کنار عملکردهای خام سیاسی، تمرین خوبی از دموکراسی کردند. آموزش زنان، پایین بودن میزان خشونت در خانوادههای هزاره نسبت به مردم دیگر ساکن در افغانستان، به وجود آمدن نگاه مدنی و برابری زنان و مردان، ایجاد شدن ولایت دایکندی به عنوان یک ادارهی مستقل محلی، منصوب شدن چندین خانم به عنوان والی در ولایتهای دایکندی و بامیان، راهبافتن عدهای از کادرهای علمی در مراکز معتبر آموزشی، ایجاد مرکزهای معتبر آموزشی از آدرس هزارهها، شامل شدن جوانان هزاره در بدنهی نیرو و پولیس ملی و... از تمرینهای مشق دموکراسی برای جامعهی هزاره در دوران جمهوریت محسوب میشود.
هزارهها در یک در چرخش صدوهشتاد درجهای به تعلیم و آموزش روآوردند و به نسبت منع آموزش فرزندان خانواده در زمان طالبان و پیش از آن، ایجاد جمهوریت هزارهها را به سوی مکتب و آموزش کشاندند. هزارهها چون دارای اقتصاد خوب نبودند، از هر طریق ممکن فرزندان شان را به مکتب و دانشگاه فرستادند و با گرو دادن زمینها و فروش اموال خانه آنان را حمایت کردند تا درس بخوانند و از آن طریق به جایی برسند. این تغییر هرچند به مزاج دیگران خوش نمیخورد؛ اما هزارهها را با جسارتتر از گذشته به بار آوردند. این جسارت، جسارت انتقاد از رهبری دولت بود. هرچند دولت در برابر این انتقادها تمکین نمیکرد و بیشتر از یک نظام دموکراتیک، وابسته به نگاه قومی و برتری نژادی به سر میبرد؛ اما هزارهها این استعداد را به عنوان خط مشی زندگی با خود از دوران جمهوریت به ارث بردند.
در طول بیستسال جمهوریت مشارکت سیاسی هزارهها، به رقم متفاوت از دیگران بیشتر بود. این مشارکت راهیابی نمایندههای زن از سوی جامعهی هزاره در چندین دور پارلمان کشور و زمینهسازی رشد اندیشهی دموکراتیک برای نسل بعدی هزاره بود. هرچند ممکن هزارهها از اشتراک گستردهی شان در انتخاباتهای ریاستجمهوری، پارلمان و شورای ولایتی چیزی خاصی به دست نیاوردهباشند؛ اما به جرات میتوان ادعا کرد که مشروعیت دهندگان اصلی دموکراسی و دولتهای جمهوری در افغانستان، هزاره بودند. هزارهها با بروز استعداد مدنیت سرآهنگان نظام مردمسالار و انسانی در افغانستان شدند که تاریخ هم میتواند از آن به عنوان نقطهی قوت در تاریخ افغانستان در زمان جمهوریت یاد کند.
رقم قابل ملاحظهی هزارهها در دانشگاهها و در صف نیروهای امنیتی کشور، یکی دیگر از نقطههای قوت هزارهها در دورهی جمهوریت به حساب میآید. هزارهها که در زمان طالبان به عنوان یاغیهای سیاسی از سوی طالبان و پیش از آن از سوی دولتهای گذشته شکنجه میشدند، جمهوریت به آنان فرصت داد که با وجود نگاه قومی و نهادینه شده از سوی تصمیمگیرندگان دولتی، وارد نیرو و پولیس شوند. شمولیت هزارهها در بدنهی نیرو و پولیس به هزارهها جسارت تشکیل نظام جدی و با پرستیج را داد. هزاره ممکن در سقوط جمهوریت بزرگترین ضربه را متقبل شدند؛ اما این تجربه و دانش از نیرو و پولیس را به خود دارند.
برای اولینبار در تاریخ سیاسی افغانستان، منصوب شدن یک والی زن در یک ولایت هزارهنشین، نشان از ظرفیت بالای جامعهی هزاره برای پذیرش مردمسالاری و احترام به حقوق برابر و استعداد و توانایی برابر زنان و مردان است. حبیبه سرابی، به عنوان اولین والی زن در ولایت بامیان به کار آغاز کرد و مردم بامیان همچنان او را به عنوان نمایندهی قانونی دولت مرکزی پذیرفتند. پس از خانم سرابی، ولایت دایکندی همچنان شاهد ولایت دو خانم بود: معصومه مرادی و رشیده شهیدی. هرچند بررسی کارکردهای این سه والی خانم در ولایتهای اکثرن هزارهنشین قابل تامل است؛ اما چون موضوع این یادداشت نیست، به یک یادداشت مستقل موکول میشود.
هزارهها هرچند به عنوان گروه سوم قومی در افغانستان به رسمیت رسیده بودند و به عنوان درجه سوم نگاه میشدند، به میزان ایجاد حساسیت برای سران دولتی و سران قومی، نتوانستند از مزیتهای دولتهای جمهوری استفاده کنند. رویهمرفته ایجاد حساسیت برای اقوام دیگر و پیشرفت سریع هزارهها در بخش آموزش و پرورش، رقابت را در بازار کار بالا برد. بالا رفتن رقابت هرچند در وضعیتی که در آن واسطهبازی و خویشخوری جریان داشت، کار را سخت کردهبود؛ اما هرجوان هزاره که به مرکزهای دولتی از طریق رقابت رسیدهبودند، با توانایی خود و اتکا به دانش شخصی خودش در آنجا تمکین کردهبودند. این یعنی افتخار به دانش و توانایی جوان هزاره. در کنار این مورد، هزارهها همواره در ادارههای دولتی الگوی صداقت و دانش بودند و این هم امتیاز کمی نیست. در هیچ یک از ارگانهای دولتی از فساد جوانان هزاره از سوی نهادهای معتبر گزارشی وجود ندارد، مگر اینکه با دسیسهی همکاران غیر هزارهی شان بدون کدام توجیه معقول برای صحنهسازیهای دروغین ارباب قبیله به دادگاههای فرمایشیکشیده و در پی آن بدون ارتکاب جرمی زندانی شدند: مانند عبدالرزاق وحیدی، یک دور وزیر مخابرات در دولت محمداشرفغنی!