محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

بودن و نبودن هزاره‌ها در حکومت طالبان؛ مساله این است! ـ مجله‌ی اورال بودن و نبودن هزاره‌ها در حکومت طالبان؛ مساله این است! ـ مجله‌ی اورال

بودن و نبودن هزاره‌ها در حکومت طالبان؛ مساله این است! ـ مجله‌ی اورال

هزاره‌ها در دور نخست تسلط طالبان بر افغانستان، در شمار گروه‌های مجرم؛ اما بدون محاکمه بودند. همین‌که هزاره می‌بودی، کافی بود، جرمت ثابت شده تلقی می‌شد و در جا صرف با پیش‌کش بهانه‌ای حکم مجازات صادر می‌کردند. بااین‌وجود، در دور نخست تسلط آنان بر افغانستان هیچ هزاره‌ای در نظام طالبانی سهیم نبود و طالبان هم این چانس را برای هزاره‌هایی‌که نه اشتراک مذهبی و نه هم اشتراک زبانی با آنان داشتند، اجازه‌ی خودنمایی ندادند.

پس از شکست طالبان توسط امریکا و فرار آنان به مخفی‌گاه‌های آماده شده از سوی کشورهای همسایه و استخبارات پاکستان، نیم‌نفسی که در وضعیت کلی به وجود آمد، هزاره‌ها اندک فرصتی برای عرض وجود پیدا کردند. هرچند در طول بیست‌سال تمام هزاره‌ها از نگاه جایگاه سیاسی دولتی از معاونت دوم بالا نرفتند؛ اما تکاپوی هزاره‌ها برای ایجاد فرصت‌های آموزشی و راه‌یابی قریب به اکثریت نسل جوان هزاره به مرکزهای معتبر آموزشی در داخل و یا خارج کشور کماکان تهدید بروز هزاره‌های باعلم و مدرن را در دل اهل سیاست در نظام دموکراتیک؛ اما با سران غیرمدنی و متعصب برانگیخت و از راس دولت‌های جمهوری تا پایین‌ترین کارمند اداری غیر هزاره تلاش کردند که فرصت‌ها برای راه‌یابی نسل جوان هزاره به مرکزهای معتبر آموزشی و یا کاری را محدود کنند. هرچند تغییری که در بیست‌سال برای هزاره‌ها رونما شد، خیلی سریع و امیدوارکننده بود؛ اما به نسبت پشتون‌ها به عنوان گروه حاکم در سیاست و قدرت افغانستان در طول بیش از دوصدسال اخیر، ناچیز و اندک می‌نمود. بروز استعداد جوانان هزاره برای دگم‌اندیشان فرهنگی و هم‌چنان فاشیستان حکومتی تهدید جدیدی خلق کردند. تا این‌که با نابودی جمهوریت به حمایت امریکا، سران حکومت‌های جمهوری پیشین، نه تنها احساس گناه ندارند، بل از تحویل‌دهی قدرت به باور آنان به مردمان اصیل این کشور، افتخار نیز می‌کنند. با این‌وجود درد پیش‌رفت هزاره‌ها به اندازه‌ای بزرگ است که آنان با وجود از دست دادن مشروعیت جهانی و دولت‌داری شان خیانت به تاریخ و تمامی مردم افغانستان را قابل توجیه می‌دانند.

در دومین دور تسلط طالبان، پس از بیست‌سال هم‌چنان هزاره‌ها به عنوان مهره‌ی نامیمون و ناخن ششم در بین ملیت‌های موجود در افغانستان، از نگاه طالبان و حامیان فاشیست آنان به شمار می‌روند. هزاره‌ها به دلیل تفاوت‌های فرهنگی و دور بودن از متن جامعه‌ی پشتون و به اکثریت قریب، خلاف مذهب با پشتون‌ها، نه تنها مستعد جلب اعتماد از سوی طالبان نیستند، بل این تفاوت‌ها باعث می‌شود که طالبان در برابر هزاره‌ها همواره از احتیاط کار بگیرند. هزاره‌ها هم از لحاظ تاریخی قوم جسور و پرتحرک ثابت شده‌اند و هم تغییر چشم‌گیر آنان فقط در بیست‌سال اخیر زنگ خطری برای حکومت قومی و فاشیستی طالبان ایجاد کرده که عقل آنان حکم می‌کند باید هزاره‌ها جدی گرفته شود و در ایجاد مانع در رشد سیاسی و بروز توانایی‌های‌شان در تحلیل آینده بابرنامه و دقیق پیش بروند.

فشار جامعه‌ی جهانی مبنی بر تشکیل «حکومت همه‌شمول» بر طالبان، فرصت تامل جدی در قضاوت جدید طالبان نسبت به گروه‌های قومی به خصوص هزاره‌ها خلق می‌کند. آیا طالبان ظرفیت به رسمیت‌شناسی هزاره‌ها را در فیگور گروه سیاسی فعال و مستعد در ایجاد تغییر مثبت در افغانستان خواهند داشت؟ آیا طالبان می‌توانند از ارزش‌هایی‌که بر مبنای آن دوباره بر افغانستان تسلط پیدا کردند، دست بکشند؟ جواب این پرسش‌ها منفی است. اگر طالبان بر علمیت و نگاه انتقادی هزاره‌ها تمکین کنند، نخستین حربه‌ی چالش‌برانگیز را در درون حکومت خود شان به وجود می‌آورند. چون آنان بیگانه با فرهنگ نقد و چالش و سازش‌اند، این وضعیت با روح و انگیزه‌ی آنان برای قدرت در تضاد است و هرجریانی که قدرت و جایگاه آنان را زیر سوال ببرد، کم‌رنگ و یا هم نابود می‌کنند. مورد بعدی هم‌چنان با روح حکومت تک‌قومی در تعارض است. موجودیت گروه‌های مختلف قومی، نه تنها ادعاها و درخواست‌های جدیدی خلق می‌کند، بل منابع طالبان در رسیدگی به نیازمندی‌های تمامی گروه‌های قومی را به صفر تقلیل می‌دهد. از سویی چون طالبان دست‌پرورده و دست‌نشانده‌ی پاکستان اند و این کشور از وجود اختلاف‌ها و تزلزل همیشگی در بنیاد سیاسی و اقتصادی این کشور، در برابر دیگر کشورهای همسایه به‌خصوص همسایه‌ی خودش هندوستان، ماهی مقصود از این وضعیت می‌گیرند، طالبان را هرگز اجازه‌ی تعامل با کشورهای پیش‌رفته و حامی نظام مردم‌سالار نمی‌دهد. هم‌چنان طالبانی که جز حربه‌ی اعمال فشار از دین برداشتی دیگری در چنته ندارند، نمی‌توانند باور کنند که ادعاهایی زیر پرچم آنان به وجود بیاید که به طور مثال در سنت و تاریخ اسلام نیامده‌است. این وضعیت هرگز به حال حکومت بنیادگرا و تک‌قومی طالبان خوش نمی‌خورد.
تا این‌جای مساله، حضور هزاره‌ها و دیگر اقوامی که خلاف باورهای طالبان زندگی می‌کنند، برای حکومت تک‌قومی و دگم‌اندیش طالبان منفی ارزیابی می‌شود؛ اما حضور هزاره‌ها در حکومت طالبان تا چه اندازه به نفع هزاره‌هاست؟ آیا هزاره‌ها با وجود هسته‌ی فکری بنیادگرا و دگم‌اندیش در اساس نگاه طالبانی می‌توانند خود را به عنوان خیرخواهان اصلی افغانستان ثابت کنند، تا به جای گروه‌های مخالف باور و عقیده‌ی طالبان، صرف برای پیش‌رفت این کشور کار کنند و در مقابل هیچ تقاضایی در بدنه‌ی سیاست نداشته باشند؟ اگر وضعیت به نادیده‌انگاری هزاره‌ها و یا هم تکرار فشار طالبان مانند دور قبل تسلط طالبان بر افغانستان بر هزاره‌ها تغییر کند، هزاره‌ها چه باید بکنند؟

اگر طالبان ظرفیت ایجاد دولت قانونی و مشروع در افغانستان را داشته باشند، برای هزاره‌ها بهترین گزینه شامل شدن در بدنه‌ی دولت است. هزاره‌ها در صورت به‌وجود آمدن دولتی که هم مشروعیت داخلی و هم مشروعیت بین‌المللی داشته‌باشد، باید از هر طریق ممکن در صدد شامل شدن در بدنه‌ی سیاست و منابع تولیدی و اقتصادی با حمایت دولت باشند. اما مساله‌ای که ثابت می‌شود این است که طالبان در حال حاضر نه تنها ظرفیتی برای ایجاد دولت قانونی و مشروع از خود نشان ندادند، بل با گذشت هر روز از تسلط آنان به بیست‌سال قبل عقب‌گرد داشته‌اند. ایجاد محدودیت بر زندگی شهروندان، محروم کردن نصف نفوس کشور از اساسی‌ترین حقوق‌شان، تفتیش‌های بی‌مورد شهروندان، کشتار هدف‌مند یک گروه قومی خاص و محدود کردن آزادی بیان و دیگر ارزش‌های انسانی، از ساده‌ترین مصداق‌های عدم ظرفیت آنان در تشکیل دولت مشروع است. پس اعتماد به این گروه هیچ چیزی را جز رنگ کردن آنانی‌که فقط سیاه لشکر طالبان‌ می‌شوند، چیز دیگری به دست نمی‌دهد.

از سویی هزاره‌ها که در طول چندین‌سال محرومیت از بدنه‌ی اصلی سیاست افغانستان و سپس رشد بی‌پیشینه‌ی آنان در طول بیست‌سال اخیر، هزاره‌ها را پرادعا، منتقد و در موردهایی حساس به بار آورده‌اند. هزاره‌ها هر قدر هم در مقیاس گروه‌هایی که در طول تاریخ معاصر افغانستان از امکانات و فرصت‌های دولتی استفاده کردند، کم‌تر متخصص و کارکشته دارند؛ اما می‌توانند به خوبی درک کنند که چه چیزی در درازمدت به نفع آنان است و چگونه باید در مورد آینده‌ی شان تصمیم‌گیری کنند. با این‌وجود هزاره‌ها به هر میزانی از وطن‌دوستی به مقیاس بی‌اعتمادی طالبان بر آنان، هم‌چنان بر طالبان نمی‌توانند اعتماد کنند. از سویی دست‌یابی به امکانات کلان دولتی نباید بر اساس حاتم‌بخشی‌های سران قدرت صورت بگیرد.

در بدنه‌ی یک دولت قانونی و مشروع به همان میزانی که طالبان سهم در تغییر سیستم و ایجاد فرصت‌های کاری و منابع اقتصادی دارند، باید گروه‌های مختلف قومی به خصوص هزاره‌ها نیز داشته‌باشند. هزاره‌ها وقتی به این امتیاز می‌رسند که در برابر طالبان از صف‌های بزرگ نظامی و اقتصادی برخوردار باشند و یا هم به حدی از مساله‌ی مشارکت زیر نام و هویت قومی دور شوند که برای‌شان، صرف قومیت شان هرگز مساله نباشد. این اما، زمانی امکان دارد که در قدم نخست هیچ غیر هزاره‌ای در برابر دیگران تعصب و یا نگاه برتری قومی نداشته‌باشند. یعنی ملی‌گرایی و عدم تعصب به اقوام دیگر، باید از سوی گروه‌هایی به کثرتِ تفاوت قومی باید آغاز شود تا گروه‌های آسیب‌پذیر به آنان اعتماد کنند و تغییر دیدگاه به‌وجود بیاید.

اگر فرض را براین بگیریم که طالبان نمی‌توانند از خود استعداد تغییر دیدگاه در برابر ارزش‌های نهادینه شده در طول بیست‌سال اخیر را نشان دهند، هیچ گروهی در مقیاس کلان آسیب نمی‌بیند. هرچند طالبان از زمان تسلط دوباره‌ی شان از تریبیون چند فرد هزاره استفاده‌ی سیاسی کرده‌اند و به زعم خود شان هزاره‌ها را نیز حساب کردند؛ اما این همه‌ی نیاز و ظرفیت هزاره‌ها را در افغانستان مرفوع نمی‌کند. جعفر مهدوی، واعظ‌زاده‎‌ی بهسودی و یاهم عبداللطیف نظری می‌توانند از آدرس شخص خودشان در بدنه‌ی حکومت طالبان شامل شوند؛ اما نماینده‌ی همه‌ی هزاره نمی‌توانند باشند تا طالبان ادعای داشتن دولت همه شمول را داشته باشند. از سویی در همین مساله هم‌چنان پایین بودن ظرفیت طالبان را در برابر هزاره‌ها برجسته می‌کند: این‌که هزاره‌ها به عنوان گروه قومی زیر ذره‌بین جهان و رسانه‌های تیزبین در سراسر دنیا، چرا باید دو  فرد از یک قوم بیست میلیونی در دو معینیت آن هم در دو وزارت غیر کلیدی گماشته شوند؟ چنین انتصاب‌هایی می‌رساند که طالبان صرف می‌خواهند آواز شر را بخوابانند، چون نه باور به کثرت‌گرایی و حضور اقوام در بدنه‌ی دولت شان دارند و نه پشتوانه‌ی فکری و اختیار از ارباب شان اجازه می‌دهد که حکومت تک‌قومی شان را‌ زیر شعاع اقوام دیگر قرار دهند.

بهترین سیاست این است که هزاره‌ها باید وضعیت به پیش‌‎آمده را یک فرصت تلقی کنند و از این فرصت باید استفاده‌ی بهینه بکنند. آنانی که در گوشه و کنار دنیا رفته‌اند به اندوختن علم و کسب مهارت و تخصص در دانش روز و جمع‌آوری دارایی و بالابردن ظرفیت اقتصادی شان بپردازند. آنانی‌که در افغانستان حضور دارند، باید به زندگی عادی‌شان ادامه دهند و به فکر گزینه‌های مثبت برای سنجش امکانات برای بالا بردن ظرفیت فکری و اقتصادی داشته‌باشند. در این مورد آنانی که خارج رفته‌اند به خوبی می‌توانند با نزدیکان‌شان که در افغانستان مانده‌اند کمک کنند. بنابراین باور داشته‌باشیم که چون طالبان با سیستمی‌که با آن روی‌کار آمده‌اند، نمی‌توانند از آن عدول کنند، نمی‌توانند حکومتی تشکیل دهند که در آن هم مشروعیت داخلی داشته باشند و هم کشورهای دنیا آن را به رسمیت بشناسند. در چنین وضعیتی حتا اگر هیچ کشوری در پی نابودی آنان نباشند، گرسنگی و بی‌برنامگی و ندانم‌کاری‌های خود آنان نظام شان را از درون می‌پاشاند. فقط باید «اندکی صبر که سحر نزدیک است.» 

مطالب بیشتری در این بخش