

و آن چشمان بنیادبرافکن؛ بنیادت را میکَنَد ـ مجلهی اورال
چشمانش را با افشاندن رنگ سیاه بینمود میکنند تا مبادا دلی بلرزد. دلهاییکه ترس و وحشت از آنها دیوهای بدخیم و ددمنشان بیآبرو ساختهاند. دلهاییکه با دیدن چشمان نفیس در سینهی شهر مثل بید به لرزه میآید. لرزهایکه از یک نگاه، دودمان یک خیل نابینا و نادیده را از بینیاد سست میکند. چه میکند این ترس؛ به راستی که این سناریو را میتوان با یک جمله آغاز و با همان جمله ختم کرد: لعنت به ترس!
طالبان پس از تسلط دوباره به افغانستان، از همان روزهای نخست ورودشان به شهرها، دست به اقدامهای «طالبانی» زدند؛ اما به نظر میرسید، رفتار آنها کماکان در آغازین روزها مدیریت میشود و در موردهایی از زبان خود شان میشنیدیم که نسبت به بعضی مسالهها با مردم سختگیری نخواهند کرد. از جمله موردهایی که به مردم در ظاهر امر، اطمینان میدادند، حفظ موردهای خصوصی از جمله پوشش و حریم خصوصی شهروندان است. اما در آغازین روزهای ورود آنان تنها در همین شهر کابل دیدیم که جوانی را در متن شهر، با پوشش شلوار جین و کوت انگلیسی مجبور کردند داخل آب ناپاک و متعفن جوی بدرفت شهر شود و پس از کثیف شدن و بویناک شدن آن جوان تمیز و مرتب، او را تحقیر کردند و با یک «پسگردنی» او را مجبور کردند، محل را ترک کند. بعد دیدیم که بعضیها را به جرم ظاهر منظم و تمیز، مورد بازپرسی قرار دادند و تلفنهای شخصی آنان را که اصلیترین مورد حریم خصوصی آنان است، مورد بررسی قرار دادند. بعد دیدیدیم که با شلاق صدها جوان را در گوشهوکنار شهر زدند و با زبانی که ممکن ده درصد جمعیت شهر آن را بفهمند، به مردم فحش و ناسزا گفتند. دیدیم که با تمام انگ و نمایش تغییر مثبت، نصف جامعه را از اساسیترین حقوق آنان محروم کردند؛ دروازهی دانشگاه و مکتب را بستند و گفتند که ما «مخالف هیچ رفتاری در جامعه نیستیم، مگر اینکه آن رفتار اسلامی نباشد...» کسی هم نبود از آنها بپرسد که در کجای قانون و رفتار اسلامی آمدهاست که زن/دختر نباید به مکتب برود و درس بخواند؟! این اولین پلهی سقوط آنان به اصلیت شان که ناشی از ترس است، درج فهرست تاریخ سیاسی افغانستان میشود.
در آغازین روزهای تسلط طالبان در اکثر ولایتها از ظلم و چوروچپاول اموال مردم توسط آنان شنیدیم. گزارشهای رسانهها از بیبندوباریها و ظلمها و نارواییهای طالبان بر مردم بومی مناطق مرکزی و هزارهجات و اکثر ولایتهای شمالی در افغانستان موجود است و ثابت میکند که آنان به چور و چپاول و غارت اموال مردم پرداختند. تنها در همین مدت از عملکردهای طالبان ثابت شد که نه تنها آنان هیچ برنامهای برای تحکیم ارزشهای اسلامی ندارند، بل بیگانه از هر ارزشی به نام اسلامیت و مدنیتاند. اکثر نیروهای طالبان حتا «کلمهی شان را هم یاد ندارند/نمیدانند...!» از این وضعیت آنان همچنان شبکههای اجتماعی مالامال از نمیدانمهای «کلمهگویی و بناهای پنجگانهی اسلام» است. آنان نه تنها از اسلام و اسلامیت دوراند، بل حتا در وادی اسلام واقعی هم نیستند. آنان صرف «اسلام» را شنیدهاند و به آنان دیکته شدهاست که گذاشتن ریش بلند و بستن عمامه به سر و داشتن زلف برای مردان در اسلام سنت است؛ اما اگر برای آنان گفته شود که داشتن ریش بلند و بستن عمامه و نمایان بودن زلف مردان، در گذشته نه تنها میان مسلمانان رواج بوده، بل غیر مسلمانان همچنان دارای ریشهای بلند بودند، عمامه به سر میبستند و در ظاهر، هیچ تفاوتی با مسلمانها نداشتند. اگر این حرف از میان خود آنها گفته شود، یک معجزه است؛ اما اگر یک غیر طالب برای آنان گوشزد کند، مثل بمبی آنان را انفجار خواهند داد و بعد به جرم کفرگویی تو را خواهند کشت. واقعیت وجودی طالبان همین است.
رفتهرفته طالبان امروز دقیقن، به چهرهی واقعی بیستسال قبل خود باز میگردند. آنان بیست سال قبل شلاق به دست داشتند و دمروی شان هر موجودی سبز میشد، میزدند و توهین میکردند و ناسزا میگفتند. امروز همچنان شلاق به دست دارند و هرازگاهی هرکه «به رنگ شان خوش نخورد» شلاق میزنند و توهین میکنند و به باد لتوکوب و شلاق میگیرند و به تعبیرخودشان «جان آدم را تازه میکنند.»
در نخستین یادوارهی این یادداشت ذکر کردیم که این گروه را به «طالبان»، ترس تعبیه شده زیر نام اسلام از سوی حلقههای آگاه و دشمنان قسمخوردهی مردم افغانستان به این موجودات بیرحم، نفهم و از همهچیز بیخبر تبدیل کرده اند. در آخرین روزهای اعمال اندیشهی تاریک طالبانی، آنان هرچه تصویر خانم در شهر و بازار و دکانهای لباسفروشی، آرایشگاهها، شیرینیفروشیها، دندانپزشکیها و... بودند یا با پاشاندن رنگ سیاه، چهرهی تصویرهای تزینی مربوط به خانمها را نابود کردهاند و یا صاحبان دکانها را مجبور کردهاند که چهرههای عکسهای تزینی روی دکانهای شان را با ورق بپوشانند. در واقعیترین نگاه، این کار طالبان نه تنها اعمال ارزشهای اسلامی است، بل نمایاندن ترسی ناشی از باورهای ابتدایی و دیکتهشدهی خود آنان نسبت به اسلام است. ممکن کسی بگوید که اعمال بعضی از محدودیتها برای تحکیم ثبات در جامعه مهم است؛ اما باید ذکر شود که چرا این محدودیتها زیر نام اسلام بر مردم تحمیل میشود؟ در صورتیکه در هیچ جایی تاریخ سیاسی اسلام نیامده است که زنها باید از هرچه تظاهر و نمایاندن در ملای عام است، بپرهیزند.
وقتی چنین برداشتی از موجودیت زن در جامعه باشد، ترس واقعی آنان بر ملا میشود؛ اینکه بنیاد آنان از موجودیت زنها در جامعه به لرزه میآیند. پس باید قبول کنیم که نگاههای بنیادبرافکن در مقابل آنان همهروزه در حال سبز شدن است و آنان از هرنگاه و هرچشمی ترس خواهند داشت حتا اگر آن نگاه از یک عکس تزیینی به چشمان بیننده و یا مخاطب یک طالب میخکوب شود. آنان برای اینکه خودشان را از ترس ناشی از نگاههای نافض و خیره به شعور و بلاهتشان حفظ کند، بالای چشم و صورت هر مورد بنیادبرافکنی، رنگ سیاه نیستی خواهند پاشید؛ حتا آن عکسهای تزیینی مربوط به خانمهای هزاران کیلومتر دورتر از شهر کابل و یا گوشه و کنار افغانستان نیز باشد. پس بنیاد آنان سستتر از آنچیزیست که بتوان آن را در قالب نگاه یک عمامهبسر و ریشدراز خلاصه کرد که حتا «کلمهی خود را هم بلد نیست...» برافکنده شدن آنان زود است و آنان را هیچ گروهی، هرچه زودتر به جز زنان آگاه جامعهی امروز، از بنیاد برنمیافکنند. این واقعیت خیلی نزدیک است.