_11658.jpeg)
_11658.jpeg)
پایههای متزلزل جمهوریت؛ افغانستان از کدام ناحیهها سقوط کرد؟ بخش سوم و پایانی ـ مجلهی اورال
اشرفغنی با شعار توسعهی اقتصادی و شفافیت در دولت، در طول بیش از ۷ سال ریاستجمهوریاش، چنان وضعیت را رو به خرابی سوق داد که همه دورهی پیش از وی را آرزو میکردند. به طور نمونه پیش از دولت غنی، تعصب قومی حداقل در سطح جامعه میان مردم عادی زیاد برجسته نبود. اکثر دوستیهای عادی میان اقوام گوناگون در شهرها بدون درنظرداشت تعلق قومی و سمتی پیش از دولت غنی به وجود آمده بود. در سطح آموزش، در دانشگاهها و مکتبها، دانشجویان و دانشآموزان با هم میتوانستند رفیقهای صمیمی باشند؛ اما درست با روی کار آمدن دولت غنی این قاعده به هم خورد و دانشجوی پشتون، گفت که فلانی هزاره است و با فلانی هم باید تصفیه حساب شود. در مقابل دانشجوی هزاره هم گفت که پشتونها غرور بیجا دارند و در مقابل دیگران صداقت لازم برای رفاقت و دوستی را ندارند. ادبیات چنین حسی، درست با رویکار آمدن غنی در راس دولت افغانستان به وجود آمد.
از این گذشته در سطح کلانتر، غنی دست به بازیهایی زد که مدیریت آن برای خودش و جامعه نیز مشکل شد. به طور نمونه، تلاش کرد که سران اقوام را میان خودشان بیندازند و با طمع و وعدههای گوناگون، یکی را با خود جذب کند و دیگری را از صحنه خارج بسازد. به طور نمونه، غنی در دولت نخست، جنرال دوستم را معاون اول خود انتخاب کرد تا بتواند رای ازبیکها را داشته باشد؛ اما پیش از ختم ماموریت دوستم به عنوان معاون اول، او را با مسالهی اشچی بدنام کرد و افکار عامه و جامعهی بینالمللی را به سوی عملکردهای گذشتهی او در برابر طالبان سوق داد. با این کارش جامعهی ازبیک را رسمن به دو بخش موافقان و مخالفان جنرال دوستم، دو شقه کرد. در جامعهی تاجیکها، از خانوادهی مسعود گرفته تا به زیر کشیدن عطامحمد نور از سکانداری ولایت بلخ، رسماً وجههی مردمی عطامحمدنور را در جامعهی تاجیکها برباد داد و از او یک فرد بیاساس و بادی ساخت. در جامعهی هزاره، با انتخاب سرور دانش به عنوان معاون دوم، وجههی سیاسی خلیلی را نشانه رفت و با معاونت دو دورهای سرور دانش، خلیلی رسماً با سرور دانش مخالف شد و با کسی که از آدرس خودش شامل دولت شدهبود، روی یک دسترخوان دیگر نان نخوردند. در جامعهی پشتونها هم غنی دنبال تطهیر چهرهی قومی خود بود و تلاش میکرد از بازی تاریخی زیها و غلجاییها استفاده ببرد. این کار نه تنها وجههی مردمی سران قومی را نابود کرد، بل چون این افراد در بدنهی جامعه نفوذ داشتند، غنی را هم برباد دادند. این جنگ نه تنها برای غنی پیروزی نداشت، بل برای او و جامعه بازی باختباخت بود.
اقدامات اقتصادی در دولت غنی همچنان بیمایه و بیاساس و خیلی هم سرسری دنبال شد. غنی در آغازین روزهای دولت نخستاش، مسالهی فساد مالی کابل بانک را مطرح کرد؛ اما پس از مدتی بدون معلوم شدن سرنوشت کابل بانک، آن مساله خاموش شد. بعدها در دولت دوم او، شیرخان فرنود را که یکی از سهامداران کابل بانک و از هزارههای اهل سنت بود، به صورت مرموز در زندان به قتل رساند.
جدا از این مورد، فسادهای میلیونی غنی زیرنام کود ۹۱ غوغا برپا کرد. وزیر مالیهی دولت غنی که از قوم پشتون و از تیم خودش بود، بدون حتا کوچکترین جوابدهی به ملت با دزدی میلیونها دالر به امریکا رفت؛ اما آنطرفتر وزیر هزارهاش چندینبار آنهم پس از اثبات بیگناهیاش در چندین محکمه، دوباره، سهباره محکمه میشد و زندان میرفت و آزاد میشد و... این بازی به حدی مضحک و بیمایه بود که حتا سادهترین فرد هم بر بیارزشی اقدامات دولت غنی میخندید.
از دزدیهای میلیونی در دولت غنی که بگذریم، فساد اخلاقی هم در دولت غنی به اوج خود رسیده بود. این وضعیت به حدی اسفبار گزارش میشد که هیچ کاری در ارگ ریاستجمهوری بدون معاملهی جنسی به پیش نمیرفته است. در آخرین موردی که فساد اخلاقی در دولت غنی سرخط خبرهای دنیا شد، در آخرین انتخابات پارلمانی در افغانستان برجسته شد. گفته میشد که در آن زمان به خصوص نامزدان خانم در پارلمان که رای کم به دست آوردهبودند، باید به ارگ ریاستجمهوری میرفتند تا از آنجا با رضایت خود، رفتن یا نرفتناش به پارلمان را مشخص میکرد. در این مورد چندین نامزد وکیل خانم در رسانهها شکایت کردند که از دفتر ریاستجمهوری و شورای امنیت به آنان تماس گرفته میشدهاست که به دفتر شورای امنیت باید حاضر شوند. این نامزد وکیلان خانم میگویند که وقتی به دفتر شورای امنیت میرفتند، از آنان از سوی محمود فضلی خواسته میشدهاست که در صورت راهیابی به پارلمان، باید با او معاملهی جنسی انجام دهند. خانمهای معترض میگفتند که خانمهاییکه رای کافی نداشتند و به پارلمان رفتند، همه با معاملهی حیثیت و آبروی شان به پارلمان رفتند. این مورد به حدی شوکهکننده بود که نامزد وکیلان خانم با کمتر از هزار رای هم به نمایندگی از ولایت کابل و شماری از ولایتهای دیگر به پارلمان راهیافتند. از سویی آن عده از خانمهاییکه در شمارشهای ابتدایی رایها از سوی کمیسیون مستقل انتخابات، رای کافی داشتند و با تیم ارگ همسو نبودند، از راهیابی باز ماندند و عدهای با کمترین رای که رضایت دفتر شورای امنیت را فراهم میکردند، به پارلمان راهیافتند.
در برابر قلعقمع سران قومی، شماری از جنرالان کمسنوسال یک شبه، معرفی شدند که آنهم به نوع خودش دور از باور و منطق بود. به طور نمونه رشد سمارقوار جنرال خوشحال سعادت که سمتهای کلان و سرنوشتسازی از سوی غنی به او سپرده میشد، حیرتآور بوده است. گفته میشود، خوشحال سعادت پیش از آنکه وارد نظام عسکری شود، برای نظامیان خارجی ترجمانی میکردهاست؛ اما دولت غنی او را یک شبه به رتبهی جنرالی رساندند و جنرالهای باتجربه و کارکشتهی نظامی را زیر نظر او قرار دادند. خانهنشین کردن جنرالهای سابق در ظاهر امر کمی اغفالکننده بود؛ چون همه فکر میکردند که غنی با رویکار آوردن جوانان در راس تصمیمگیری، میخواهد دانش و تجربهی روز را در دولت حاکم بسازد. بهانههایی که برای خانهنشین کردن جنرالان کار کشته در میدان جنگ تراشیده میشد در ظاهر امر، معقول مینمود؛ چون از سوی دولت اعلان میشد که فلان جنرال در فلان جنگ شکست خورده ولی جنرالان جوان دولت موفق شده اند در فلانی ساحه دشمن را سرکوب کند و موفقانه باز گردد. با این ترفند حتا جامعهی جهانی هم فریب خورد و از نقشههای شوم غنی چیزی دستگیر شان نشدند.
با آنکه غنی سراسر در پیاده کردن نقشههای منفی کامیاب عمل کرد، رقیب اصلی خود داکتر عبدالله عبدالله را هم به خوبی به خاک نیستی شانده بود. غنی در طول دو دور ریاستجمهوریاش که هردو دور ریاستجمهوری را غصب کرد، عبدالله را با حداقلترین قدرت در حاشیهی دولتش مجبور به سکوت میکرد و خودش هرچه میخواست انجام میداد. به طور نمونه، عبدالله به عنوان کسی که اکثریت رای قانونی را در دو دور انتخابات ریاستجمهوری به دست آورده بود، به این راضی شده بود که در تعیین وزیران و افراد تصمیمگیرنده در راس ادارههای دولتی با غنی سهم مساوی داشته باشد؛ اما غنی در هر دو دور پس از گذشت چند مدت، آدم عبدالله را از کار رخصت میکرد و به جایش فرد مورد نظرش را میگماشت. عبدالله نه تنها کاری ازش ساخته نبود، که بازهم در برابر غنی کم میآورد و مجبور به خاموشی بود. در کنار این مورد، تعیین و تبدیلهای ناگهانی در ادارههای دولتی، همچنان زمینهی رشد بیاعتمادی به نظام و نزدیک شدن طالبان را به کابل فراهم میکرد. از نگاه تخصصی اگر فردی مسوولیت یک ارگان را تازه به دست میگیرد، نیاز است تا یک مدتی با سیستم جاافتاده در آنجا آشنا شود، مشکلات و مزایا را به خوبی شناسایی کند تا بتواند برنامههای موثر برای انجام کار در آنجا داشته باشد. دولت غنی اما اینطور نبود، به طور نمونه، رییس، یا مدیری اگر در یک ارگان معرفی میشد در کمتر از یک ماه از آن وظیفه سبکدوش میشد و به جایش فرد دیگری میآمد. این وضعیت به حدی نامعقول بود که حتا افراد پایینرتبه در ادارههای دولتی هم رمق کار برای شان نبود و از معرفی شدن با یک رییس جدید، بعد از چند روز خسته به نظر میرسیدند.
از سویی دزدی خانوادگی غنی توسط رولا غنی هم نشانهای از یک نابودی بود. رولاغنی میلیونها دالر را زیر نام برنامهی تقویت زنان در افغانستان به خارج از کشور انتقال داد و هیچ ارگانی نپرسید که چرا خانم رییس جمهوری دست به چنین دزدی میزند.
از فساد مالی در ابعاد گوناگون آن که بگذریم، فساد اخلاقی در ارگ ریاست جمهوری خیلی گسترده و بزرگ بوده است. گفته میشود که غنی از این اتفاقها بیخبر بوده، صرف تمام بازیهای ضد اخلاقی توسط محمود فضلی رییس ادارهی امور اداره و مدیریت میشدهاست؛ اما بعید به نظر میرسد که غنی از این اتفاقها در بیخ گوشش بیخبر بوده است. اصلن به عقل جور نمیآید. همچنان گفته میشود که غنی خودش هم چشمی به دختران و زیبارویان داشته است. در تازهترین مورد یکی از نزدیکان غنی در دولت گذشته در صفحهی فیسبوک خود گفته است که روزی غنی از یکی از کارمندان نزدیک به خودش در ارگ ریاستجمهوری سراغ یک خانم زیبا رو را میگیرد؛ اما بابت کنجکاوی کارمند، رییس جمهور از ادامهی درخواستش طفره میرود و میگوید که برای کدام موضوع کشوری او را لازم داشته است.
اگر نابودی جمهوریت را به دست امریکا، خلیلزاد، نیروهای نفوذی طالبان در دولت غنی ندانیم، به یقین از لحاظ اخلاقی جمهوریت نابود شده بود. ارزشهای انسانی در دولت جمهوری به رهبری غنی نابود شده بود، ارزشهای انسانی با معاملههای سیاسی و سخیف فروخته میشد و در آخرین سالها و ماههای جمهوریت کسی هم اگر شوق کار دولتی میکرد باید تمامی این بازیها را از نظر میگذراند.
حساب کارمندان پایینرتبه در دولت غنی که صرف در شبکههای اجتماعی مصروف بودند و در توجیه دولت غنی و دستهی فاشیستیاش قلم میزدند، جداست. آنان نه تنها دست شان به فساد نمیرسیدند که در مواردی برای دریافت معاش کاری شان هم با مشکل روبرو میشدند.
پس در یک جمعبندی کلی به این نتیجه میرسیم که بیکفایتی غنی باعث شد که امریکا تصمیم ختم دولت جمهوری در افغانستان را بگیرد و زلمی خلیلزاد را مامور این کار کند تا غنی را به شیوهی خودش سر جایش بنشاند. از سویی خلیلزاد هم موقعیت را غنیمت شمرده، تحت تاثیر حس قومی قرار گرفت و سرانجام قدرت را بدون هیچ جنگی به طالبان که همه از قوم پشتوناند واگذارد و در مقابل از آنان بخواهد که در برابر منافع امریکا در افغانستان و جهان حساس باشند.