_75721.jpeg)
_75721.jpeg)
پایههای متزلزل جمهوریت؛ افغانستان از کدام ناحیهها سقوط کرد؟ بخش نخست ـ مجلهی اورال
از فروپاشی جمهوریت در افغانستان نزدیک به چهارماه است که میگذرد. از آنزمان تا کنون نه تنها وضعیت بهبود نیافتهاست، بل به نظر میرسد که طالبان هم خود را در بحران ناآشنایی با دولتداری و سیستم جاافتاده در ادارهها، دستوپاچه میبینند.
اینسقوط که شوک آن هر روز بر مردم افزوده میشود، از کجا مهندسی شدهبود؟ آیا برنامهای از قبل تنظیم شده وجود داشت، یا اشرفغنی به دنبال انتقامگیری سیاسی از امریکا و متحدانش در افغانستان بودهاست؟ زلمی خلیلزاد کجای این مهرهی نامیمون برای افغانستان قرار داشت؟ آیا او را میتوان پدر مشروعیتبخشی طالبان در افکار عامه تلقی کرد؟ آیا میتوان به طالبان حق دولتداری داد؟ مهمتر از همه مهرههای داخلی در دولت اشرفغنی چه اندازه بر سقوط نظام و بدبختی مردم افغانستان نقش داشتهاند؟
این موضوع قرار است زیر مجموعهی بازیهای ناسنجیده شدهی اشرفغنی، بزرگبینی خلیلزاد، استراتیژی امریکا به خصوص دولت بایدن در برابر افغانستان و مهرههای چندینرویهی داخلی نسبت به جمهوریت بررسی شود.
نخست، به اشرفغنی به عنوان فرد شمارهیک افغانستان مینگریم و صلاحیتها و سیاستهای او را در قبال جمهوریت، مردم افغانستان و امریکا میسنجیم:
اشرفغنی از لحاظ شخصیتی انسان چندبعدی و در عینحال تندرو و خلاف پیشبینی بود. او از زمانی که به عنوان وزیر مالیه در دولت حامدکرزی کار میکرد، سیاستهای افراطی و تصمیمهای عجولانهاش بر همه روشن و هویدا بود. اشرفغنی که در آن زمان نماد یک چهرهی متعصب و تکرو بود، چگونه سر از ریاست جمهوری در آورد؟ این بحث با وجود اهمیت آن، دامنهی کلان دارد و فعلن از حوصلهی این یادداشت خارج است و صرف به زمان مدیریت غنی به عنوان رییسجمهوری افغانستان بسنده میکنیم.
غنی بازی رسیدن به ریاست جمهوری را به کمک امریکا، به خصوص خلیلزاد به خوبی برنامهریزی کردهبود. اگر اندکی به سابقهی رفتاری و افکار اشرفغنی دقت داشته باشیم، تغییر ناگهانی و زبان نرم او در زمان کمپاینهای انتخابات ریاستجمهوری در قبال اقلیتها باید مورد تامل باشد و از آنجا به نیت او باید مردم آگاه میشدند. اما اینکار نشد و بیش از هفتسال اشرفغنی کارهایی را کرد تا جمهوریت از نظر مردم به نظامی برای دزدی، دروغگویی، معامله و فساد تبدیل شود. اشرفغنی با زورزدنها و چیغهای نامربوط و نامطلوبش در سخنرانیهایش نه تنها در ظاهر مردمپسند و مخاطبپسند نبود، بل عملکردها و سیاستهایش بیش از هر موردی واقعیت وجودی او به عنوان رییسجمهوری کشور را زیر سوال میبرد. از سویی اشرفغنی نه در انتخابات ریاستجمهوری 2014 برندهی واقعی بود و نه در انتخابات 2019 مشروعیت اقتدار به عنوان رییس کشور را بدست آورد. در کشوری که ممکن است بالای 20 میلیون نفر واجد شرایط رایدهی در انتخابات باشد، به کارگیری نزدیک به میلیون رای در تمام انتخابات، زیر سوال بردن کامل روند انتخابات بود، چه برسد به غنی که بعدها خود را رییسجمهوری «منتخب» عنوان میکرد. نتیجهی انتخابات در واقعیت امر، بیزاری کامل مردم از جمهوریت در افغانستان بود، جمهوریتی که اشرفغنی قرار بود سکاندار و حافظ آن باشد.
همراه با تمام پستیهای اشرفغنی، قامت جمهوریت از همان نخست، پستوبلند میشد. اخلاق کاری و فعالیتهای سیاسی در زمان غنی به کلی تغییر کرد و با تمام معنا رویکرد منفی به خود گرفت. بنیاد بیان بر چاپلوسی و حمایتهای بیرویه تغییر کرد، نقد و بررسی در دولت غنی، برابر با مخالفت با جمهوریت قلمداد شد، اهل رسانه و فعالان مدنی، با طمع و پول خریداری شدند. حرف حق جایش را به دروغ داد و کسیکه نیمپایی هم در دولت بند بود، هرگز به وجدانش بابت حرفیکه میزد، حمایتی که از غنی و دارودستهاش میکرد، مراجعه نکرد؛ چون یا باید گرسنه میماند و یا هم در بازی موشوگربه که از سوی غنی تدارک دیده شده بود، زیر نام حملهی تروریستی مسلحانه از بین میرفت.
در زمان دولت اشرفغنی، به خصوص در این دو سال پسین، وضعیت به حدی نا مشخص و غیر قابل پیشبینی بود که حتا احتمال دست داشتن دولت در نابودی مردم، مانند حملههای انتحاری بر اقلیتهای قومی، به خصوص هزارهها و شیعیان را قریب به واقعیت نزدیک میکرد. از جمله حمله به شفاخانهی چهارصد بیستر در دشت برچی، حمله به مکتب سیدالشهدا در غرب کابل از جملهی برجستهترین موردهای امنیتی در قبال اقلیتهای قومی بود، که با تمام ادعای معاونت اول اشرفغنی، مبنی بر اطلاعات استخباراتی و امنیتیاش، همان مسالهها مشخص نشد که کار دولت بود یا داعشی که دولت همواره میگفت در افغانستان وجود ندارد.
بازی دولت با مسالهی داعش و طالبان، نابود کردن امکانهای اعتراض و تظاهرات برای مردم، تغییر ادبیات دولتی، واسطهبازیهای بیرویه و فساد گستردهی اداری، تبعیض نژادی در ادارههای دولتی، تقسیم کردن ولایتها به ولایتهای درجه اول، دو و سه، توزیع ناعادلانهی امکانات برای کار و پیشرفت کشور، برخورد ناسالم دولتمردان با مردم و به خصوص دروغگویی و وعدههای چرب دورهی انتخابات و... واقعیتهایی بود که غنی را برای نابودی جمهوریت بیش از هر کسی مستعد نشان داد. او که یا برای اینکار مامور شده بود و یا هم با برنامهی خود و تیمش برای نابودی جمهوریت آستین بالا زده بودند، موفق شد، با دزدیهای کلان خانوادگی، سمتی وقومی گلم جمهوریت را برچیند و مردم را بیش از هر گروهی به دام تنگدستی و بیسرنوشتی رها کند.
از سویی دولت امریکا، در فرسایشیترین جنگ تاریخی این کشور، به نظر میرسید از تحمل هزینهی مالی و انسانی در افغانستان خسته شدهاست. امریکایی که در سراسر جهان با پول و قدرت نظامی حرف میزند، حداقل در ظاهر مساله، چنان بیسروصدا و سرشکسته از افغانستان بیرون شد که در حال حاضر حتا طالبان هم به اخطاریههای امریکا جدی توجه نمیکند. چه برسد به افکار عامهی امریکا و جامعهی جهانی که چه قضاوتی در بارهی خروج امریکا از افغانستان دارند. با وجود تمام توجیههای دولت بایدن و اقدامهای ناباورانهی خلیلزاد، افکار عامهی امریکا به شدت از خروج بدون قید و شرط امریکا از افغانستان و تسلیمی بدون چونوچرای افغانستان به گروهی که بیش از بیست سال به عنوان گروه تروریستی در جهان شناخته میشود، بر خلاف دولت بایدن است. گفته میشود که بعد از خروج امریکا از افغانستان، محبوبیت بایدن در نظرسنجیها به صورت چشمگیر کاهش یافت و در جدیترین مورد آن، ترامپ، رقیب انتخاباتی بایدن، خواستار استعفای بایدن از ریاستجمهوری امریکا شد.
در ناحیهی دیگر این بازی، امریکا هم مهرهی درشتی برای حل معضل امریکا با طالبان و تداوم یا برچینی نظام جمهوریت در افغانستان برگزیده بود؛ زلمی خلیلزاد، سیاستمدار افغانستانیالاصل و فرد قابل اعتماد در دولتهای پسین در رابطه به منازعات خاور میانه برای امریکا.
اشرفغنی و زلمی خلیلزاد، هردو با یک بورسیهی تحصیلی از افغانستان، سالها قبل عازم لبنان شدند و در آنجا در مکتبی که از سوی امریکا حمایت میشد، شامل شد و برای دورههای بالاتر، هردو به امریکا رفتند. خلیلزاد امریکایی شد و وارد بازیهای سیاسی شد، خود را به دفتر کنگره، به خصوص حزب جمهوریخواه نزدیک کرد و اشرفغنی به عنوان استاد دانشگاه و فعال اقتصادی در ارگانهای گوناگون مصروف کار شد. با وجودیکه هنوز نویسنده نمیداند که اشرفغنی تابعیت کدام کشور خارجی را دارد؛ اما او بعد از اولین شکست طالبان توسط امریکا در افغانستان، وارد سیاست افغانستان شد و رسمن بعد از دورهی موقت به عنوان وزیر مالیه در دولت جمهوری وقت افغانستان کار کرد. آغازی که غنی با افغانستان داشت، بامعناتر از خلیلزاد است و در ظاهر امر، هرچند متعصب و بداندیش، اما به هرنحوی که بود خود را به مقام بلندرتبهترین فرد در افغانستان رساند.
خلیلزاد که از سوی امریکا در مورد مسالهی طالبان اختیار کامل داشت، بازی را به نحوی مدیریت کرد که امریکا هم از آن خشنود به نظر میرسید. خلیلزاد که از لحاظ تباری از قوم پشتون است و طالبان هم با پشتوانهی قومی پشتون و افکار افراطی دینی، رگ خلیلزاد را به سوی قومیت کشاند و او حتا خلاف توقع اشرفغنی بازی را به نفع پشتونها و جلوگیری از مصرفهای میلیاردی امریکا در افغانستان خاتمه داد. ممکن بعضیها به این فکر باشند که غنی با رها کردن ناگهانی دولت جمهوری در افغانستان از امریکا، به خصوص خلیلزاد انتقام گرفته باشد؛ اما اگر اینطوری هم باشد، غنی از لحاظ تاریخ سیاسی افغانستان، یک خایین و از لحاظ تاریخ سیاسی قوم پشتون در یک نگاه دیگر، قهرمان جلوه خواهد کرد. حالا کدام وزنه سنگینتر خواهد بود، مسالهی بحث جداگانهاست؛ اما در این مورد به همین نکته بسنده میکنیم که غنی آبروی نظام جمهوری با حمایت امریکا در افغانستان را برد. خلیلزاد هم مهرهی سیاه دیگری در تاریخ سیاسی افغانستان خواهد بود که در بدنامی جمهوری و انداختن مردم در چاه بیسرنوشتی، خایین و یک امریکایی شیطان صفت خوانده خواهد شد.
ادامه دارد...