محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

دختران افغانستان: با تسلط طالبان رنج و محرومیت‌ ما آغاز شده است دختران افغانستان: با تسلط طالبان رنج و محرومیت‌ ما آغاز شده است

دختران افغانستان: با تسلط طالبان رنج و محرومیت‌ ما آغاز شده است

زیادتر از دو ماه از حاکم شدن طالبان در افغانستان می‌گذرد. دیگر افغانستان مثل گذشته‌ها اوضاع و احوال عادی ندارد؛ دیگر بیرق سه رنگ افغانستان در فراز آسمان آبی‌اش خودنمایی نمی‌کند. سربازان با لباس نظامی در شهر و بازار دیده نمی‌شوند. برعکس مردانی مسلح و با لباس‌های متفاوت به‌ جای پولیس دیده می‌شوند. آنچه که هویداست مردم و شهرهای افغانستان هنوز با گذشت دو ماه با حضور آن‌ها عادت نکرده‌اند.

ادارات دولتی خالی از حضور زنان شده‌اند واما دردناک‌تر اینکه دختران افغانستانی از حقوق‌ اساسی‌شان محروم شده‌اند و دیگر نمی‌توانند به مکتب بروند. برای شاگردان دختر، سوال بزرگیست که چرا دروازه‌های مکتب به روی شان بسته شده‌اند. حتا نمی‌دانند جواب سوال شان را از کی بپرسند. از خانواده، مدیر و معلمین مکتب، طالبان، جامعه بین‌المللی یا مراجع دیگر.

دختران و زنان که همه نیمی از جمعیت از هر جامعه می‌باشند دامن پر مهر شان پرورشگاه خوبی برای تربیت جوامع بشری است. اما در افغانستان که به تازگی زنان در جریان دو دهه قبل توانسته بودند که روی پای خودشان بی‌ایستند و نسل آگاه را به جامعه افغانستان تقدیم کنند، حامی خوبی دوشادوش برادران‌شان باشند. اما به یک‌بارگی انگار افغانستان کیلومترها فاصله را به عقب پیموده و خود را به تاریخ دو دهه قبل خود رسانده است. مثل گذشته نظام جمهوری از هم فروپاشید. دختران بالاتر از کلاس ششم نمی‌توانند که به مکتب بروند زنان محروم از حقوق‌شان شدند و دیگر حق رفتن به وظیفه و کار بیرون از خانه را ندارند. البته نه تنها این بلکه زنان و دخترانی که در دولت پیشین وظیفه اجرا کرده‌اند، اکنون سخت زیر تهدیدات امنیتی قرار نیز دارند.

زندگی زینب یک نمونه از وضعیت دخترانی است که در حکومت طالبان از آن قصه می‌کند.

می پردازیم به داستان زینب دختر افغانستانی که با چه امیدی زندگی می‌کند و مخاطب ناگفته هایش می‌شویم.

«زینب هستم، متعلم صنف یازدهم مکتب در یکی از مکاتب شهر کابل. با امیدی اینکه از مکتب فارغ شوم و راهی دانشگاه شوم و در رشته دل‌خواهم به تحصیل ادامه دهم. ده سال را با سخت‌کوشی و اما با شور و شوق درس خواندم و هر سال از این ده صنف مکتب‌ام را با نمرات عالی به پایان رساندم و همانند هر دانش‌آموزی که خواهان اول شدن را در صنف دارد، اول بودم و اول نمره بودن به اندازه دنیا برایم با ارزش بود.

به هم‌کاری دستان پر مهر مادرم و زحمت کم‌وبیش خودم قادر به تأمین مصارف مکتب خودم، خواهرم زینت و همکار مالی پدرم با پایه‌های قالین دو متره که در هر دو ماه یک قالین را می‌بافتیم، بودم. هر باری که چنگک قالین را بر می‌داشتم تا قالین ببافم تصوری روشن از آینده‌ام در سر داشتم. من در جریان بافتن قالین نه تنها قالین، بلکه ده‌ها رویا برایم می‌بافتم و در کوچه خیال‌هایم قدم برمی‌داشتم و با اعتمادی که بر خود و هم‌دوره‌هایم داشتم، تصور افغانستان آباد برای حداقل پنج سال بعد را داشتم.

اما اکنون باید با تمام اتفاقات ناخواسته کنار بیایم و برای خودم بقبولانم که افغانستان کشور عزیزم دست‌خوش اوضاع نامطلوب شده است. دختران کشورم، که همه‌ی شان شجاعت چون ملالی، مقاومت شان چون سیما سمر و جرأت چون شهزاد اکبر دارند، دیگر دروازه‌های علم به روی شان بسته شده و چه غم‌انگیز اینکه، چوکی‌های خالی کلاس درسی در انتظار دختران افغانستانی هستند.

اکنون که من نمی‌توانم به مکتب بروم گاهی کتاب‌هایم را در دست می‌گیرم و به مطالعه کتاب‌های درسی و کتاب‌های مطالعاتی می‌پردازم. بیشتر اوقات مصروف بافتن قالین هستم و یکی از بزرگ‌ترین آروزهایم در این روزها این شده است که روزی گوش‌هایم شاهد شیندن خبر بازگشایی مکاتب برای تمام دختران در تمام ولایات کشور باشد؛ توسط رادیوی کوچک که مادرم همیشه در هنگام قالین بافتن در طول روز به آن گوش می‌دهد. همیشه می‌کوشم که خبرها را از دست ندهم، شاید یکی از خبرها آغاز مجدد مکاتب دختران باشد.»

زینب دختر زحمت‌کش و دانش‌آموز اول نمره صنفش و هم‌کار مالی پدرش بود. او اهداف بلند داشت و مطمین بود که به اهداف‌اش می‌رسد اما بی‌خبراز این‌که روزی او و هم‌دوره‌هایش از  ابتدایی‌ترین حق شان که رفتن به مکتب بود محروم می‌شوند.

مطالب بیشتری در این بخش