

فقدان هویت ملی در افغانستان (قسمت دوم)
فقدان هویت ملی در افغانستان (قسمت دوم)
3. بُعد جغرافیایی هویت ملی
در افغانستان، وحدت سرزمینی که شرط اصلیِ ایجاد و ایجاب تعلّق ملّیِ ساکنان یک سرزمین است، کمتر مجال تحقق پیدا کرده است، درگیری و درافتادگی با بیگانگان، توان و تدارک قوای روحی، سیاسی و مادّیِ ساکنان و سکانداران این سرزمین را، زمینهی توانگری و غنامندی نداده است. علاوه بر این، کشاکشها، گردنفرازیها و فزونطلبیهای رقبا و مدّعیان داخلی، آتش فروزندهی دیگری بوده است که فرصت و فرجام هماندیشی و هواخواهیِ ملّی را از ساکنان این سرزمین گرفته و سوزانده است. در تمام تجاوزگریهای قدرتهای بیگانه به این سرزمین، انسجام ملّی و فرماندهی مشترک و واحدی برای پروسهی دفاع وجود عملی نمیگیرد. مناطق، اقوام و محدودههای ایالتی و ولایتیِ این کشور بهصورت جداگانه، مستقلانه و بیخبر از مناطق دیگر، از محدودهی خود دفاع میکنند. در همهی حملات خارجی از اسکندر تا چنگیز و از چنگیز تا نادرشاه و بابرشاه، این پروسهی گسسته، همیشه وجود داشته است.
بهعبارتدیگر، افغانستان به معنای مسکن و سرزمین افغانها است. واژهی «افغان» در عرف مردم افغانستان، برابر است با قوم پشتون. بنابراین، افغانستان در این معنا پشتونستان نیز هست که گویا جایی برای سکونت سایر اقوام باشندهی این سرزمین نبوده و نیست؛ لذا سایر اقوام کشور، مانند هزارهها، تاجیکها، ازبکها، ترکمنها، بلوچها و... خود را افغانی و افغانستانی نمیدانند. هرچند قانونهای اساسی مصوب 1343 و 1383 ش، تعریف جدیدی از این واژه به عمل آورده و کلیه کسانی که تابعیت این کشور را داشته باشند، افغان بهشمار آورده است؛ امّا در داخل افغانستان، هنوز این معنای ملّی جامهی واقعیت نپوشیده و دیگر اقوام ساکن در افغانستان، آن را نهتنها بهعنوان هویت ملّی خود نپذیرفتهاند؛ بلکه آن را توطئهای برای نابودی هویتهای قومی خود دانسته و از «افغان» دانستن و «افغان» بودن خود اِبا ورزیدهاند. البته، تودهی پشتونها نیز دیگر اقوامِ ساکن در افغانستان را، افغان نمیدانند. درنتیجه، واژهی افغان تاکنون در داخل افغانستان، تنها قوم پشتون را شامل میشود.
جان کلام اینکه حاکمیت سیاسی در افغانستان، موردقبول و حمایت مردم این کشور نبوده است؛ زیرا حاکمیت خاندانی، بهگونهای در تاروپود علایق و تمایلات خویشاوندی، ایلی و عشیرهای تنیده است که نهتنها اقوام محکوم را نمیتواند بر محوریت خود گرد آورد؛ بلکه حتّی بخش عظیمی از اقوام حاکم (پشتون) را نیز نتوانسته است تحت پوشش قرار دهد؛ لذا شاهد شعار ستم قومی از سوی هزارهها، تاجیکها و ازبکها بوده و هستیم و در کنار آن، برخی از قبایل پشتون، از ستم خانوادگی در افغانستان سخن میگویند. بههرحال، عنصر قومیت حتّی در صورت فراگیر بودن، همیشه بخش عظیمی از جامعهی افغانستان را در حاشیه رانده و نوعی مشارکتزدایی، سرخوردگی و درنهایت، نارضایتی آنان از نظام سیاسیِ حاکم را فراهم آورده است.
منابع:
1. واعظی، حمزه (1381)؛ افغانستان و سازههای ناقص هویت ملّی؛ تهران: محمدابراهیم شریعتی افغانستانی، چاپ اول.
2. جمعی از پژوهشگران (1381)؛ افغانستان و نظام سیاسی آینده؛ ویرایش، تلخیص و تنظیم: عبدالمجید ناصری داوودی؛ قم: انتشارات زلال کوثر.
3. دایفولادی (1377)؛ افغانستان: قلمرو استبداد؛ [بیجا] : نشر فدراسیون آزاد ملّی، چاپ اول.
4. رحمانی یزدری، علیجان (1388)؛ افغانستان و مشکلات اجتماعی؛ عوامل و راهکارها؛ قم: انتشارات میراث ماندگار، چاپ اول.
4. بُعد سیاسی هویت ملی
تشکیل دولت ملّی که پدیدهای خاص دوران جدید است به معنی عبور از هویتهای سنتی همچون مذهب، قبیله، کاست و... به هویت جدید ملّی است. در این مرحله بهجای آنکه افراد خود را بر اساس تعلق مذهبی، قبیلهای و یا نژادی شناسایی کنند، بر اساس تعلق به ملّتی خاص با جغرافیا و نظام حکومتیِ معیّن، شناسایی میشوند. دستیابی به این مرحلهای از رشد و توسعه، نه بدون اقدامات ارادی مانند قومیت حاصل میگردد و نه با قلعوقمع پیوندهای سنتی امکانپذیر است؛ بلکه علاوه بر آمادهسازی شرایط عینی همانند رشد اقتصادی، ارتباطات، شهرنشینی و آگاهی عمومی، نیازمند اقدامات جدی از سوی نخبگان و دولت است که ارادهای «زیست جمعی» را در میان افراد تقویت نماید و همگان صرفنظر از آنکه از چه ویژگیهای قومی، زبانی و مذهبی برخوردار باشند، دارای حقوق مساوی باشند و بهعنوان شهروندان آن ملّت تلقی گردند، در غیر این صورت، هرگونه بهکارگیری زور و خشونت، هویت ملّی را با مشکل روبرو خواهد کرد.
در طول تاریخ افغانستان، نظام سیاسیِ کشور، در انحصار و تملّک قوم پشتون بوده است. حاکمیت استبدادی و قبیلهسالار، از هیچ ظلم و ستمی بر دیگر اقوام این سرزمین، دریغ نورزیدهاند. ظلم مستمر حکومتکنندگان و ظلمدیدگیِ مداوم حکومتشوندگان، عامل مهم و تأثیرگذاری بوده است که هیچگاه احساس تعلّق بهنظام و ساختار سیاسی شکل نگیرد، انگیزه و ارادهی همسویی و اعتماد ملّی آبیاری نشود و باور به مشارکت ملّی و حساسیت نسبت به منافع عام و مصالح کلان دولت ـ ملّت کمرنگ گردد. وجود و گسترش این واقعیتهای ملّی باعث خمودگی، بیاعتمادی و انفعالگریِ علاقه و اندیشهی ملّی در میان اقوام و ساکنان افغانستان شده است. امری که درنهایت، به جداییهای قومی، فرسایشپذیریِ توان و تکاپوی ملّی، گرایش به دورننگریها و پذیرش سرنوشتهای متفاوت سیاسی ـ اجتماعی، در میان ساکنان این کشور، منجر شده و زمینهی احساس تعلّق بهنظام سیاسی را از بین برده است.
بهعبارتدیگر، از وقتیکه مرزهای جغرافیایی افغانستان بهعنوان یک کشور، در جغرافیای سیاسی جهان به رسمیت شناخته شده و بهخصوص پس از سال 1919 میلادی که افغانستان بهظاهر استقلال کامل سیاسی خود را بهدست آورد، دولتهای افغانستان از نظر خارجی، بهعنوان دولت ملّی بوده و در خارج نیز تمام ساکنان افغانستان بهعنوان شهروندان یا تبعهی آن دولت محسوب میشدهاند؛ امّا در داخل افغانستان، وضعیت اینگونه نبوده است؛ زیرا هیچیک از دولتهای افغانستان، بر پایهی آراء عمومی و آزاد مردم استوار نبودهاند؛ بلکه پیش از هر چیز قومی (پشتونی) بودهاند.