محل تبلیغات شما

محل تبلیغات شما

مکلفیت مسلمان افغانستانی چیست؟ــ بخش دوم مکلفیت مسلمان افغانستانی چیست؟ــ بخش دوم

مکلفیت مسلمان افغانستانی چیست؟ــ بخش دوم

سلسله سخنرانی های استاد عزیزالله شفق، سخنور و دانشمند شهیر کشور، به مناسبت ایام محرم در کابل.


اشاره: جامعۀ چند قومی و چند مذهبی ما، روزهای دشواری را پشت سر گذرانده اند. نشر و اشاعۀ فرهنگ تساهل، روامداری و همدیگر پذیری از نیازهای مبرم اجتماعی ما است. بناءً برای عبور از فلاکت های کنونی اجتماعی که ما اکنون با آن دست به گریبان هستیم، لازم است تا روابط و مناسبات اجتماعی خویش را بازنگری نماییم. روزهای محرم و یادبود از قیام عاشورا، بستری مناسبی است برای بحث و واکاوی روابط اجتماعی ما. در محرم امسال، استاد عزیزالله شفق، دوباره به کابل برگشته است و در میان مردم صحبت دارد. آقای شفق، گرمی و سردی روزگار را خوب چشیده است؛ روزهای دشوار جنگ را سپری کرده است، از دین و جامعه حرف زده است و تجربۀ زندگی در شرق و غرب را هم دارد. او هم سیاست گر است، هم عالم دین  و هم سخنور. وی، یکی از نواندیشان دینی در جامعۀ ما است. سخنان او و برداشت های او از دین، مسائل دینی و پیچدگی های اجتماعی، می تواند که برای ما راهگشا باشد. آقای شفق همانطور که وعده داده است، بحث های خود را روی موضوع «تکلیف مسلمان افغانستانی چیست؟» شروع نموده است. وی، مناسبات اجتماعی و شیوۀ دین داری را در جامعۀ مسلمان افغانستانی، مورد بحث قرار می دهد. مجلۀ اورال، نظر به اهمیت و نیازمندی این موضوع در جامعه، تلاش می کند که این بحث ها را در قالب متن پیاده سازد و در خدمت جامعه قرار دهد. مجلۀ اورال برای مخاطبین خود لازم به ذکر می داند این که، در این متن، آنطور که در سخنرانی آمده است، در برخی موارد، کلمات تکراری حذف و کلمات گفتاری کوشیده شده است که در قالب کلمات نوشتاری پیاده گردد.
به هر صورت، خواستم بگویم که آرزویی که آدم قبلا دارد، در شأن دین داری و دین ورزی اش تأثیر دارد.
برادران، خواهران! شما از دین چه می خواهید؟ دین برای شما چه کار کند؟اینقدر که دینداری کردید، آیا این سوال را هیچگاهی مطرح کردید یا نه؟مبلغین عزیز، علمای بزرگوار، طلاب عزیز! آیا شما این سوال را برای مردم دادید یا نه؟ این که شما تعیین تکلیف کنید برای این که از دین چه می خواهند؟ دین برای شما چه انجام بدهد؟ داکتر ترا معاینه ات می کند، معالجه ات می کند؛ مهندس می آید نقشه خانه ترا می کشد؛ انجنیر کارهای تخنیکی برایت انجام می دهد؛ اما دین تکلیفش چیست؟ اساسا متدین از دین چه می خواهد؟
این خواست اگر روشن شد، دین داری روشن می شود. یکی از دلایلی که ما در دینداری سرگردانیم، این تکلیف را مشخص نمی کنیم. مسلمانیم؟ بله؛ متدینیم؟ بله. تو برای دین چه می کنی و دین برای تو چه می کند؟ این قضیه گنگ است. وقتی این قضیه گنگ بود، ما می مانیم، چیزی را از دین می خواهیم که تکلیف دین نیست. کاری را به نام دین انجام می دهیم که به دین تعلق ندارد. ما اول این قضیه را باید روشن کنیم. آیا در تمام عمر تان این سوال را مطرح کردید یا نه که نحوۀ رابطه ما با دین چیست؟ این دین چه وظیفه دارد و ما در قبال آن چه وظیفه داریم. متأسفانه وقتی این قضیه روشن نشد، مثل این می ماند که برویم از داکتر بذر کشت و مزرعه خود را طلب کنیم، مثلا بگوییم آقای دکتور! برای من تخم اصلاح شده بده. وقتی تکلیف روشن نباشد، به قول معروف، آدم در کاه دان می زند. نحوۀ رابطۀ ما با دین چیست و چگونه باید باشد؟ این یک مسئله.
مسئله دوم؛ بحث از دین، علم دین، تحصیل علوم دینی، تدریس علوم دینی، همۀ این ها غیر از درک دین است. بحث علمی چیزیست در بارۀ دین و درک دینی چیز دیگر است. از محقق تا مقلد، فرق هاست. ممکن است یک [شخص] در بارۀ دین، خوب بحث کند؛ اما درک دین نداشته باشد. یکی ممکن است خیلی تحصیل کند در رابطه به دین و مسائل دینی ولی درک دین نداشته باشد؛ علم نور است، وقتی وجدان آدم را تسخیر کند وقتی تبدیل به ایمان در آدم شود. نفس علم، نفس درس خواندن، من قول قرآن را نمی گویم که او سخن خدا است و خیلی شدید است؛ می گویم دانشمندان بزرگ، اساتید بزرگ، تحصیل کرده ها وقتی بخوانند و درس بدهند و تاکید بکنند،[همانند] کتابخانه اند. کتابخانه های متحرک و سیار. تحصیل دین، بحث از دین، با درک دین فرق می کند. درک دین، آدم را گرم می کند. آدم یخ زده نیست. درک دین، آدم را روشن می کند. آدم پُر نیست. در حوادث و وقایع، راهش مشخص است. راهش را گم نمی کند و گمراه نمی شود. درک دین،تعهد می آورد. آن تعهدی که در ابوذر بود و در سلمان بود و در مالک اشتر بود و در خیلی ها در صدر اسلام. درک دین، مسئولیت پذیری می آورد، درک دین پایبندی می آورد و درک دین آدم را وادار به عمل دین می کند و به تلاش وا می دارد.
ما، ضمن این که رابطه ای بین خود و دین را مشخص کنیم و وظیفه و رسالت دین را مشخص کنیم و تکلیف خود را در برابر آن مشخص کنیم؛ باید بین یاد گرفتن و درک داشتن، تفاوت بگذاریم. این دو راه هم متفاوت است. به محض این که طرف، دانش دارد، کافی نیست. به محض این که طرف، تحقیق کرده، کافی نیست. به محض این که طرف خوب بحث می کند، کافی نیست. این ها کافی نیست. مطمئن باشید، امروز ما در جهان اسلام، فلاسفه، متکلمین، دانشمندان، جامعه شناسان و شخصیت های بزرگ علمی داریم که در قویترین و پیشرفته ترین مراکز دنیا می تواند از مواضع فکری اسلامی، دفاع و حمایت بکند. وقتی در رابطه به عمل، قضیه مطرح شود، عمل مسلمین قابل توجیه نیست. عمل مسلمین قابل دفاع نیست. من به پشت پرده زیاد کار ندارم.طرف من، جمعیت مسلمان عادی است. من روی سکه را می خوانم. امروز، دنیا با مسلمین درمانده است. مسلمین با مسلمین در مانده است. دنیا در آشوب و بلوایی گرفتار است و همه در خانه های خود آرامش ندارند و احساس امنیت نمی کنند؛ از دست خرابکارانی که به نام مسلمان این جا و آن جا قد علم کرده است. باور کنید که آشوبگران اینطور نیست که همۀ آن ها مسلمان نباشد، خیلی از آن ها، واقعا مسلمان اند و واقعا برای خدا تلاش می کنند و کاری هم که می کنند به همین منظور انجام می دهند که خدا از ما راضی باشد. این بر می گردد به این که بخاطر نبودن درک دین، دین در عمل مسلمین، به شکل جدی و زنده بازتاب نیافت.
این را هم باید برای جوان هایی که تحصیل می کنند بگویم؛ خدا رحمت کند مرحوم مبلغ را، یک وقت ازش پرسیدم، تو که اینقدر دانشمند هستی، بین فلاسفۀ مادی و فلاسفۀ الهی کدام صف را از نگاه استدلال قوی می بینی؟ گفت، هر دو صف استلالش قوی است. معنایش این است، آدم اگر بخواهد از هر باطلی دفاع کند، استدلال دفاع را دارد؛ و این در خمیرۀ انسانی، استعداد و توانایی گذاشته شده است. هرکس به هرچیز که معتقد باشد، می تواند استدلال کند و مردم را قانع کند. استدلال به عقیدۀ من، قناعت بخش نیست. استدلال آدم را ساکت می کند. در بسیاری موارد، قانع نمی شود، چون آدم در برابر استدلال در می ماند، مجبور است ساکت شود و دیگر سر و صدا در برابرش نکند.
من اعتقادم این است، ما هزارها فیلسوف بسیار مقتدر الهی و مسلمان تربیت کنیم، این حرف را می گویم معنایش این نیست که این کار را نکنیم. دقت کنید، سوء برداشت پیش نیاید. معنایش این نیست که ما دانشمند تربیت نکنیم. این کار را بکنید اما در رابطه به امر قدسی در رابطه به مبانی اعتقادات دینی، استدلال کافی نیست. زور کافی نیست. تکفیر کافی نیست.ببینید، در جامعه ما یا تکفیر می کنیم یک نفر را در رابطه به نظر مخالف اش؛ این هدایت گر نیست. یا با زور به دهنش می زنیم. این هم هدایت گر نیست.استدلال هدایت گر در حد خودش هست اما ایمان آور نیست. من معتقدم که خود ما اگر نتوانیم درون را برای بروز عشق الهی و معرفت الهی، پاک و مصفا کنیم باورهای ما تبدیل به ایمان در درون ما نمی شود. در جامعه، ما از آئین خود، از شریعت اسلام، از آئین اسلام، از فقه اسلام، از قوانین اسلام، چقدر می توانیم، سیمای انسانی ارائه کنیم. دقت کنید، هرقدر  که بتوانیم عملا سیمای انسانی ارائه کنیم به همان میزان ما اسلام را تبلیغ کردیم. هزار نفر را بگذارید که استدلال کند ولی دنیا در آتش نفاق توسط مسلمین بسوزد، اسلام، راهی بجای نخواهد برد. استدلال نکنید ولی عمل کنید. مشکل مردم را حل کنید، دست بیچاره را بگیرید، به فقرا برسید، کارهای علمی کنید، کارهای خدماتی کنید، گره از مشکل انسانیت باز کنید، همه به سمت اسلام خواهد آمد. ولی ما متأسفانه این کار را نمی کنیم که مفید است، بعد به زور استدلال محض تکیه می کنیم، عمل را اگر اصلاح نکنیم، مشکل هیچ حل نخواهد شد.
می گویند، آیت الله بروجردی، آیت الله بهشتی را طلب کرد که تو هم خوب ملاهستی و هم خوب فیلسوف، برو در اروپا، مسیحیان را به اسلام دعوت کن. آقای بهشتی، چهار زانو در مقابل آقای بروجردی نشست و گفت، آقا! بچه مسلمان ها در غرب از دین بر می گردند، با چه رویی مسیحیان را به اسلام دعوت کنیم. اگر وظیفه می دهی که در آن جا مرزبان شوم، تلاش کنم بچه مسلمان ها منحرف نشوند ولی این کار را می کنم. خیلی مسلمان ها در بوغ و کرنا می زنند که کی مسلمان شد و کی مسلمان شد. بیایید دانشمندان مسلمان، علمای مسلمان این آمار را بدهید که هر روز چند تا از بچه مسلمان ها از دامن اسلام می رود. شما می آیید هزار تا بچه مسلمان را با یک مسیحی که اسلام آورده و نمی دانیم که چقدر جدی است، اسلام آوردنش آن را مبادله می کنید. بیایید ما مرزبانی کنیم. کاری کنیم که بچه مسلمان ها مسلمان بماند. فکرش اسلامی بماند. اخلاقش اسلامی بماند. منش اش اسلام بماند. هویت اش اسلامی بماند. این کار لازم است. وقتی ما جوامع رو به پیش مترقی سالم اسلامی داشتیم؛ دنیا از آشوب و آفت خسته شده به سمت اسلام رو خواهد آورد. وقتی سنی به گونه ای تکفیر پرور شود و شیعه به گونۀ دیگر. در این میدان یک جنازه بی تشییع می ماند، آن جنازه زخم دار مسلمین.
ما در کناز تحقیق، در کنار بحث، در کناز آموزش های علمی اسلامی، باید درک دین را به وجود بیاوریم. من که این جا نشسته صحبت می کنم، باید من از خود نشان بدهم که به آنچه که می گویم مؤمنم و پابندم و درک دین دارم. اگر مرا روی منبر دیدید که بسیار سخنان چرب و هیجانی و امثال این ها می زنم، وقتی ببینید از منبر پایین آدم به قول معروف «واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند/ چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند»، دیگر همه چیز را که می گویم دروغ است. ما باید همراه با بحث دینی، احساسات دینی را، شعور دینی را، درک دینی را در میان مردم توسعه بدهیم و نفوذ بدهیم و مردم با درک دین آشنا شوند. آنهایی که درک دین نداشتند تا منزل ذباله است، ثعلبیه است و کجا است که از نزد من دروغ نشود، همراه امام حسین آمدند که امام حسین در کوفه می رود و خلیفه مسلمین می شود ما هم در رکاب او یک قوماندانی، یک ریاستی و یک وزارتی گیر ما می آید. اما،حسین ایستاد شد و گفت، هرکس با ما می رود، کشته می شود، همه رفتند؛ اما در شب عاشورا نرفتند. آنهایی که با امام حسین آمدند، درک دین داشتند و حتا یک تعداد با حسین نبودند، مخالف امام حسین بودند مثل زهیر بن قین و امثال این ها. این ها وقتی در مسیر درک حسینی را احساس کردند با حسین یک جا شدند.
ما باید درک دین را ایجاد کنیم. ببیند براداران! با گناه کار چه رقم معامله دارید؟ یک نکته را از من بشنوید، وقتی پای زندگی باشد، بدون تردید، گناه پیش خواهد آمد. گناه بد است اما گناهی که با کبر فروشی در برابر خدا انجام می شود او گناه بد است، خیلی بد است. زندگی وقتی در بین باشد گناه پیش می آید. به همین دلیل خدا گفته است که غفارم، رحیم ام و تواب ام. توبه را گذاشته به همین خاطر است. خدا، بنده گناه کارش را می گوید که من خدای تو ام. ترا دوست دارم. ترا فراموش نکردم. بیا، آغوش من برایت باز است. توبه برای همین است. غفاریت خدا همین است. اگر بخشش گناه، کارنباشد، غفاریت خدا بی معنا است. اگر دست گیری از سکوت کرده ها و امثال این ها نباشد، رحمانیت خدا بی معنا است. اگر پوشش زدن برقلوب مردم معنا نداشته باشد، ستاریت خدا بی معنا است. ما با گناه کار چه گونه برخورد داریم؟ گناه کار را از خود می رانیم. اما خدا نمی راند. آدم بد را از خود می رانیم. اما خدا نمی راند. آدمی که اشتباه کرده، اشتباهش را بین مردم پخش می کنیم. خدا نمی کند. او ستار است. خیلی گناه هایی ما کردیم که کس نمی داند ولی خدا افشا نکرد. ما در برابر صفات الهی قرار می گیریم. همانگونه که خدا رحیم است، ما رحیم باشیم. خدا غفار است، ما غفار باشیم. خدا ستار است ما ستار باشیم. خدا ناصر است ما دستگیری کنیم.واقعا من متأسفم، در کابل شنیده ام که شش میلیون مسلمان زندگی می کند.درست است، آنهایی که آمده اند خبر دارند؟ شش میلیون نه، سه میلیون. نصفش را ما قبول می کنیم. آیا این شهر، توان پناه دادن به یک مُشت معتاد که دیروز مثل شما بودند، این قدرت را ندارد این شهر؟ دولت این قدرت را ندارد؟ علما این قدرت را ندارد؟ ثروت مندان این قدرت را ندارد؟ آیا مردم که با قیران قیران کمک جمع کردن خود که خیلی کارهای بزرگ را انجام دادند،قدرت این کار را ندارند؟ آن ها مجاهد بودند، آن ها کارگر بودند. نا آور یک خانه بودند، چشم و چراغ یک فامیل بودند امید یک خانواده بودند. خوب،حوادث به گونه ای آمد که فریب خوردند. مگر تو قریب نخورد؟ او با جانش بازی کرده، خیلی ها با آبروی مردم. او با سلامتی اش بازی کرده، خیلی ها با سلامتی جامعه. او با زندگی خودش بازی کرده، خیلی ها با زندگی مردم.چرا گناهان خود را فراموش می کنیم و گناهان دیگران را نه. تازه گناهان آن ها همه آثار سوئش دامن خود آن ها را می گیرد، کمتر دامن جامعه را می گیرد. ما کارهایی کردیم که جامعه را آسیب رساندیم و مردم را ضربه زدیم.بعد آن ها را می گوییم که بد است. در کنار ما نباشند. از خانه میرانیم. خانواده های شان باید در قدم اول دریابند. مثلا می گویم، چند تا از بهسود است، بهسودی ها دریابند. چند تا از ترکمن است، ترکمنی ها دریابند. چندتا از غزنی است، غزنیچی ها دریایند و از هرجای دیگر. چرا دست خدایی از آستین ما بیرون نمی آید؟ شیخ ابو علی سینا، یک جایی نشسته، یک زن آمد جلو اش. آمد یک مبلغ ناچیزی را پیش روی ابوعلی سینا گذاشت و گفت: شیخ عزیز، فیلسوف بزرگ! این کمک ناچیزی را از من بیوه زن ضعیف، بپذیر. ابن سینا، برای این که دل او نگیرد و نشکند و هم این کمک که خوشش نیامد و کمک را رد کند، گفت خانم! من تصمیم گرفتم که جز از دست خدا نگیرم. پیره زن گفت، شیخ! همین دست، دست خدا است. دست خیر، دست خدا است.دست مدد، دست خدا است. خدا که از آسمان دستی را با پنج انگشت نمی فرستد که دست ترا بگیرد. دست خیر را به مددت می رساند. دست خیر، دست خدا است؛ جناب شیخ! مردم! آیا دست خدا از آستین شما بیرون می آید یا نه! علما، دست خدا از آستین شما بیرون می آید یانه! اساتید دانشگاه، دست خدا از آستین شما بیرون می آید یانه! من شنیدم یک تعدادی از محصلین مناطق مرکزی در کابل آمده، دانشگاه می خوانند که فردا خدمتگزار شما باشند، در اتاق هایی زندگی می کنند که حشرات در آن اتاق ها زندگی نمی کنند. مردم هر منطقه برای محصل منطقۀ خود و یا چهارتا سرمایه دار، برای چهار تا محصلی خود نمی توانند؛ یک دوسه خانه بسازند و اتاق های متعدد را در خدمت آن ها بگذارند که لا اقل نگرانی خانه نداشته باشند.

مطالب بیشتری در این بخش