

گرگان در کمینگاه
کشتیِ شکستۀ افغانستان سال هاست که در دریای پرتلاطم دهشت و وحشت مسیر می پیماید و اکنون در ساحل مرگ لنگر انداخته است. مسافران در هم شکستۀ این کشتی ویرانه، جز مرگ، تصویر دیگر در ذهن ندارند. سرشت غمبار مرگ، تقدیر شوم زندگی آن ها است. ناخدایان، نه تنها به نجات نیندیشیدند، بلکه خود، شکاف جدید به پیکرۀ این کشتی ویرانه افزوده اند، تا سرنشینان را هر چه زودتر در این تلاطم، غرق وحشت نمایند.
در ساحل مرگ، شکارچیان به هر سو دام گذاشته اند. در این جا، همه در شکار زندگی اند؛ صیاد و صید هر دو در کمین اند، هر دو می خواهند زندگی بگیرند. صیادان این دیار، بی رحم ترینی صیادان اند. حتا مادری، زندگی نوزاد خود را صید می کند. تصویر نوزادی را که مادرش او را در میان کارتن در وسط جاده رها کرده بود و چندی پیش به نشر رسید، شاید اغلب خوانندگان آن را دیده باشند. جنسیت این نوزاد برای او به عنوان جرم تلقی شده بود. مادرش او را بخاطر دختر بودنش زیر آفتاب سوزان در وسط جاده رهاکرد. غور، میزبان فاجعه هاست. سال پار، یک تازه عروس با سیزده تن دیگر به علت تعلق تباری، همه به فجیع ترین شکل به رگبار بسته شدند.
در این ویرانکده، فاجعه ها ناتمام است. خبر آزار جنسی یک معلم زن و حتا تجاوز جنسی بالای او در بلندپایه ترین و مهم ترین ادارۀ دولتی یک ولایت؛ فاجعۀ هولناک و به تمام معنی است. در این جا، نه انسانیت و نه اخلاق، هیچ کدام رد پایی را از خود برجای نگذاشته است. چی کسی می تواند این فاجعه را تصور کند؟ آیا تصور کردن آن ساده است؟ اما اتفاق افتاده است. دختر جوان هیجده ساله، رویای معلمی به سر می پروراند. از روستای دور، از ولسوالی حصۀ اول بهسود می آید در شهر میدان، در مرکز ولایت میدان وردک، آزمون معلمی را پشت می گذراند و از این امتحان موفق بدر می آید. در بروکراسی اداری، او کاغذهایش را به دست می گیرد و در اداره های مربوطه امضای ماموران را می گیرد. وقتی نوبت طی مراحل، در قوماندانی امنیه ولایت میدان وردک می رسد اما گرگان درنده خوی، اینجا پشت میز در کمین نشسته اند. خانم معلم کاغذ به دست، وارد دفتر می شود، اما گرگان، اکنون به شکار دست یافته اند. تملق، خنده و سخنان هرزه، فضای دفتر را می گیرد. خانم معلم به خود می لرزد، با تحویل دهی کاغذ، دست او با دستان گرگ پشت میز، قاپیده می شود. وضعیت تغییر می کند. حتا مجال فریاد کشیدن از خانم معلم گرفته می شود. یکی، خانم معلم را محکم گرفته و دیگری دروازۀ دفتر را محکم می کند. گرگان به صید دست یافته اند. صید، در پیچ و تاب است، همچون مرغ نیمه بسمل در خود می پیچد اما گرگان صیاد در اوج لذت کامروایی خود اند. ساعت ها می گذرد، گرگان با شکار خود بازی می کنند؛ تا این که دیگر از حرکت باز می ماند. دیگر نه رمقی و نه حرکتی در وجود او مانده است که خود را تکان دهد. هوش از سرش می رود و مثل مرده ها نعش زمین می شود. در اینهنگام اندام گرگان به لرزه می افتند؛ دیگر چاره ای نمی بینند، دروازه را باز می کنند اما فاجعه، از زیر چشمان تیزبین مردم پنهان نمی ماند و این رویداد به بیرون درز می کند.
آزار جنسی این خانم معلم تا به سرحد بی هوشی، فاجعۀ دردناکی است که در ادارۀ تامین کنندۀ امنیت رخ داده است. در این جا، انگشت نگاری و دیگر مراحل امنیتی طی می شود تا از فلتر آن فرد مجرم و خطاکار عبور کرده نتواند و به کارهای حکومتی گماشته نشود و به همین گونه، دامن جرم، جنایت و خلافکاری از جامعه برچیده شود. بی خبر از این که اینجا خود، جولانگاه گرگان و مجرمان است. براساس اطلاعاتی که روزنامه اطلاعت منتشر کرده است، افراد متجاوز بالای خانم معلم، یکی پسر معاون اداری قوماندان امنیه و دیگر هم منشی مدیر اداری بوده است. بر مبنای این اطلاعات، پسر معاون اداری از هیچ صلاحیت وظیفوی در این اداره برخوردار نبوده است. هم چنان یک مجرم رها شده از زندان می باشد که بخاطر مرتکب شدن جرم مشابه مدتی را در زندان سپری کرده است؟ اکنون باید پرسید، دلیل حضور او در این اداره چیست؟ حضور او در این اداره واستفاده سوء از صلاحیت وظیفوی پدر و مرتکب شدن چنین جرم، جرم مضاعفی است که او انجام داده است. علاوه بر آن، آیا پدر فرد متجاوز شریک این جرم نیست؟ به چه دلیل او یک ادارۀ دولتی را یک ادارۀ فامیلی ساخته و اعضای فامیل خود را غیر مسئولانه در دفتر کاری حکومتی می گمارد؟ در این مورد باید معاون خود نیز پاسخگو باشد.
بدور از نگاه کلیشه ای به وضعیت زنان و دختران و حضور آن ها در دفاتر کار، این رویداد، چشم انداز بدی را از حضور زنان در فعالیت های اجتماعی به نمایش می گذارد. در جامعۀ مرد سالار ما، چه از نگاه باورمندی دینی و چه از نگاه واقعیت های اجتماعی، حضور و فعالیت زنان در اجتماع مبتنی بر اجازۀ مردان خانواده است. زنان به دلیل آزارهای خیابانی، آزارها از سوی همکاران در ادارات و حتا اذیت و تجاوز جنسی بالای مراجعین زن از سوی کارمندان مرد، با شرایط دشوار روز افزون را متحمل می شوند. گزارش های زیادی از اذیت زنان در ادارات و در صف نیروهای امنیتی از سوی همکاران مرد شان، به نشر رسیده است. این واقعات، هم زنان را کم علاقه ساخته است که در فعالیت های اجتماعی سهم بگیرند و هم مردان خانواده، بیش از پیش در حول این مسئله سخت گیر شده اند. در این میان حتا زنانی وجود دارند که سالها فعالیت کرده اند و به همین دلیل از کار دست کشیده اند و دوباره خانه نشین شده اند.
برای دختران و زنان روستایی، همچون این خانم معلم، شرایط بیش از دیگران دشوار است. بدون شک، رویدادی که این خانم معلم جوان با آن مواجه، آینۀ تمام نمای برای همۀ زنان به خصوص برای زنان و دخترانی که این خانم معلم از آن جا آمده است، شده است. با این رویداد، زنان، اعتماد حفظ امنیت جانی، جنسی، روحی و روانی خود را نسبت به ادارات و اجتماع از دست داده اند. وقتی یک مراجعه کنندۀ زن در یک اداره، در امن نباشد چی تضمینی وجود خواهد داشت که آن ها از سوی همکاران مرد شان که در یک اداره کار می کنند، در امن باشند؟ این ها پرسش هایی اند که زنان و نیز مردم جامعه آن را می پرسند.
پدیدۀ آزار و اذیت جنسی زنان و رویدادهای این چنینی که اتفاق افتاده است، نشأت گرفته از بی باوری و بی اعتنایی به قانون، عدم برخورد قاطع با مجرم، به خصوص این که مجرم به یکی از نهاد ذیصلاح حکومتی وابسته باشد، می باشد. با یک نگاه واقعبینانه، جرم را بیشتر همان افراد مرتکب می شود که یا مجری قانون اند و یا به یکی از این گونه افراد وابستگی دارد. عدم تبعیض در اجران قانون و اجرای قانون بالای همه بطور یکسان، دامنۀ جرم را کاهش می دهد. تا چنین نشود ماییم و چنین جنایت های بی شمار.